بزرگان عالم همه ترک بودند
دکتر باستانی پاریزی
شنیـــدم بـه ترکیــه میگفت تـــرکـی کــــه ترکنــد یکسر بزرگـان عالــم
چه جالوت و طاعوت و موسی ابن عمران چه سقــراط و بقراط و عیسی ابن مریم
چه داوود و هــود آن رســول گــرامی چـه یعقوب و نــوح آن نبــیّ مکــرّم
چه زرتشت و مـانی چه بودا چه گانـدی چه سلمـــان و بـوذر چه مقداد و میثم
چـه سنگین دل افراسیــاب و چه پیـران چه روئین تـن اسفندیــار و چـه رستم
چه بــو نصــر و بیـرونی و ابـن سینــا چه خیّــام و رازی چه حلاج و حاتـم
چه حسان و چه حافظ چه سحبان و حافظ چه فضـل ابن یحیی چه یحیی ابن آثـم
چـه شمس و نظــامی چه ملّای رومــی چـه فـــردوسـی آن استـــاد مسلّــم
چه کانت و دکارت آن دو دریای حکمت چه پادلــو و پاستــور دو علم مجسّـم
چه آن فخـــر تاریخ آتــا تـورک نامی چه بیسمارک آن مــامور صــدراعظـم
چه جرجیس و چرچیل و لقمــان دانــا چه شمس و چه لقمان چه ابراهیم ادهـم
ز دارویـن و گـالیلـــه و هشتـــرودی ز جمشیـد جم تـــا به جمشید اعلــم
بپـــرسیــد رنـــدی کـه راًی گـرامی از این دیـدگـــه چیست دربــاب آدم
بگفت ایـن حقیقت چـو روزست روشن که بـــود اول او تـرک بعداً شــد آدم
جواب ترک ترکیه به دکتر باستانی پاریزی
حمید ترک اوغلو
بســـا از بزرگـــان اهـل قلــم سـرایند شعر و غزل بیش و کـم
چنــان خودپسندند و پر مدّعـــا کنند ادّعـــای خـدائـی بمـــا
نمیخواستـم مــو شکافی کنــم خطـای کسی را تــلافی کنــم
ولی صحبت اینجـا ز حیثیت است طرفداری از حق یک ملّت است
از آن خوپسندان بــرای شمــــا شناسانم اکنــون شوید آشنـــا
یکــی باستــانی پاریــزی است که او دکتـر سِرتِق و هیزی است
نویسد که آدم ازل تــرک بـــود سپس گشت آدم رســالت نمود
شــده تــرک آدم بقـول شمـــا شما کـــی شوید آدمی دکتـرا
(زدی ضربتم ضربتی نــوش کن) جوابی که دارم تــرا گوش کن
بعید است از چون تو دکتــر بسی اهـــانت کند بـــر زبان کسی
همه اهل منطق بر ایـن باور است کلید زبـان در دهان مـادر است
اگـــر بی پدر مـادری هم بـدان که مادر گرامی است در هر زبان
نــدانم ز تــرکان چه بد دیدهای کز ایشان چنین سخت رنجیدهای
بَدی دیــدهای گر ز افراسیــاب سکندر سـرت کاخ کرده خراب
لبت را تموچین اگــر دوختـــه عـــرب هم کتاب تـرا سوخته
بخــاکت بسی دشمنان تــاختند چه از کشتــهها پشتهها ساختند
کجا بودی آنگاه ای ضـــد ترک نهان گشته بودی مگر زیر کرک
خودت کردهای عمـر بیهوده صرف چو کبکی فرو برده سر زیر برف
ز پشت خـودت گشتــهای بی خبر نفهمیدهای دارد آنجــا خطـــر
دگــر بیش از این طعنه بر مـا مزن که هــرگز نبودی بفکــر وطـن
چـــرا هست بر مـــا زبانت دراز نگه کــن بتاریخ بـا چشـم بـاز
ز بدبختی خویش عبــرت بگیـــر ز مردان کمی درس غیـرت بگیر
رقیبت روان گشتــه آنسوی مـــاه تو هم ماندهای تاکنون قعـر چـاه
چـو سگها کم از دورها پارس کن سخنرانی از ترک و از فارس کن
ز نفرت دل خویش را پـــاک کن نشد پاک اگر بر سرت خاک کن
دگر مُرد هیتلر بـدان ضرب شست غــرور نــژاد آفـرینان شکست
همه مردمــان هست با همدگـــر برادر ز یک مــادر و یک پــدر
بیــا این یکی پنـد را گوش کـن نفـاق افکنی را فرامــوش کـن
تـو گفتی کـــه پور پشنگیم مــا که این افتخــار است بر ترکهـا
که هرگـز نکشتند ایـــن ترکهــا چو رستم به نیرنگ فرزنـــد را
یقین شــاه کاووس هم ترک بـود شمــا را بدانگونه رســوا نمود
بعالــم کن اکنون چنــان وانمود اهورای مزدات هم فــارس بود
بــده شمسِ تبریــز مـا را بمــا ابوالقـــاسم فـارس مال شمــا
نــــدارد کسی از شمــا انتظـار که از حرفهایت شوی شرمســار
لب شعر اینجا دگــر بستنی است سکوت ارچه سرشار از گفتنی است
http://elkamez.blogfa.com/post/351/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AA%D8%B1%D9%83-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86%D8%AF