نامه ای برای تو

نامه خصوصی 

ادامه نوشته

ستاره طلایی

و داستان از اینجا شروع شد که پسرک نگاهی به آسمون انداخت و بین میلیون ها ستاره طلایی ترین ستاره رو برای خودش انتخاب کرد. این ستاره طلایی مال اون بود همیشه چشمش دنبال اون ستاره بود. شب رو دوست داشت چون تنها و با ارزش ترین چیزی که داشت نمایان میشد. پسرک خیلی تنها بود. میون همهمه ادما دنبال یکی میگشت که به حرفاش گوش کنه. بهش توجه کنه و اونو پرورش بده اما کسی نبود ستاره خیلی دور بود و کمی هم مغرور. هر چیزی که رنگ طلا بخودش بگیره خودشو میگیره...

سالهای زیادی گذشت و پسرک بزرگ شد. سالها گذشته بود و حتی به اسمون یه نگاه کوچیک هم ننداخته بود. ستاره اش رو گم کرده بود یا اینکه فراموشش کرده بود. پسرک آرزوی خوشبختی داشت و به اون رسید اما...

خوشبختیش فراموش شد... عادت کرد 

عادت کرد به از دست دادن، دیگه هرچیزی رو که از دست میداد ناراحت نمیشد، انگار دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت... توی خیالات خودش قدم میزد و هر روز رویای جدیدی توی ذهنش میساخت و خیلی زود رویاشو از دست میداد. چون شرنوشت اون اینطور بود که باید از دست بده... اما یه روزی

یه روزی یه غریبه اومد سراغ پسرک، غریب آشنا، کسی که روحش هم خبر نداشت چه کاری با دنیای پسرک میتونه بکنه.

غریبه سلام داد و پسرک از دنیای خاکستری خودش بیرون اومد.

با شادترین زنگ های دنیا جوابش رو داد و گفت سلام

غریبه تبدیل شد به آشنا، اشنایی که شد یه دوست واقعی و از دوست واقعی شد ستاره طلایی زندگی پسرک

ستاره طلایی پسرک برگشته بود. از اسمون ها برگشت به سمت زمین تا به پسرک بگه:

اها تویی که سالها منو فراموش کردی... منم ستاره تو و حالا کنارتم

پسرک شرمنده سرشو پایین انداخت و گفت:

ستاره طلایی زندگی من 

با تمام وجود دوستت دارم

 

کلام اخر برای تو

فقط برای یک نفر

ادامه نوشته

کلام اخر - عشق

Love is like the ocean, burning in devotion

عشق همانند اقیانوسیست مشتعل در اشتیاق محبت


When you go, go, go, oh no

هنگامی که می روی، می روی، می روی


Feel my heart is burning, 

ببین قلبم را که چگونه در انتظارت می سوزد


when the night is turning

هنگامی که شب باز می گردد


I will go, go, go, oh no

می روم، می روم، می روم


Baby I will love you

عزیزم! دوستت خواهم داشت


Every night and day

هر روز و هر شب


Baby I will kiss you

عزیزم تو را خواهم بوسید


But I have to say

اما باید بگویم،


No face, no name, no number

بی هیچ نام و نشانی از تو


Your love is like a thunder

عشقت همانند صاعقه ایست


I'm dancing on a fire, burning in my heart

در آتش عشقت که درون قلبم شکل گرفته می رقصم،


No face, no name, no number

اما بی هیچ نام و نشانی


Oh girl I'm not a hunter

ای دختر! من شکارچی نیستم


 Your love is like desire, burning in my soul

این عشقت است که مانند رؤیایی در جانم می سوزد


No face, no name, no number

اما بی هیچ نام و نشانی


Oh love is like a thunder

عشق مانند صاعقه است


Oh love is like the heaven, it's so hard to find

و مانند بهشت، که رسیدن به آن دشوار است


No face, no na me, no number

بی هیچ نام و نشانی


Girl I'm not a hunter

ای دختر! من شکارچی نیستم


 Your love is like a river, flowing in my mind

این عشقت است که مانند رودی درون ذهنم جاریست


 Feel your dreams are flying, dreams are never dieing

رؤیاهایت را نظاره کن که چگونه پرواز می کنند، رؤیاهایی که هرگز نخواهند مرد


 I don't go, go, go, oh no

نه! نمی روم، نمی روم، نمی روم


 You're eyes tells a story, baby oh don't worry

عزیزم! آسوده باش که چشمانت قصه می گویند


When you go, go, go, oh no

هنگامی که می روی، می روی، می روی


Baby cau se I love you

چون دوستت دارم عزیزم


 Forever and a day

برای همیشه و روزی


Baby I will kiss you but I have to say

تو را خواهم بوسید اما باید بگویم


No face, no name, no number

بی هیچ نام و نشانی از تو

شازده...

در این هنگام بود که روباه پیدا شد .
روباه گفت : سلام
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد.
صدا گفت : من اینجا هستم زیر درخت سیب...
شازده کوچولو پرسید : تو که هستی؟ چه خوشگلی!...
روباه گفت :من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن . من آنقدر غصه به دل دارم که نگو...
روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت : ببخش!  اما پس از کمی تامل باز گفت : اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : تو اهل اینجا نیستی پی چه می گردی؟
شازده کوچولو گفت : من پی آدمها می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت :آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش می دهند و تنها فایده اشان همین است. تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: نه من پی دوست می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت : اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است. یعنی ایجاد علاقه کردن...
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت : البته. تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی مثل صدها هزار پسر بچه دیگر و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر.ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود....
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم...گلی هست... و من گمان می کنم آن گل مرا اهلی کرده است...
روباه گفت : ممکن است. در کره زمین همه جور چیز می شود دید...
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: آنکه من می گویم در زمین نیست.
روباه به ظاهر بسیار کنجکاو شد و گفت: در سیاره دیگری است ؟             -بله
در آن سیاره شکارچی هم هست؟                                                    -نه
چه خوب... مرغ چطور؟                                                                    -نه
روباه آهی کشید و گفت: حیف که هیچ چیز بی عیب نیست. لیکن روباه به فکر قبلی خود بازگشت و گفت: زندگی من یکنواخت است. من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا.تمام مرغها به هم شبیهند و تمام آدمها یکسان. ولی تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد.من با صدای پایی آشنا خواهم شدکه با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.بعلاوه خوب نگاه کن.آن گندم زارها را در آن پایین می بینی ؟من نان نمی خورم و گندم در نظرم چیز بیفایده ایست. گندم  زارها مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازند.اما تو موهای طلایی داری و چقدر خوب خواهد شد آنوقت که مرا اهلی کرده باشی .چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت آنوقت من صدای وزیدن باد را در گندم زار دوست خواهم داشت...
روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد آخر گفت: بیزحمت مرا اهلی کن.!
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکانها می خرند اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست مانده اند.تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن.
شازده کوچولو پرسید برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید کمی صبور بود.تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی.من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کردو تو هیچ حرف نخواهی زد.زبان سرچشمه سو تفاهم است.ولی تو هر روز می توانی قدری جلو تر بنشینی.
فردا شازده کوچولو باز آمد. روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی.تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد شد. سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آنوقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نا معلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند که کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همین که ساعت وداع نزدیک شد روباه گفت: آه .....من خواهم گریست.
شازده کوچولو گفت: گناه از خود توست. تو خودت خواستی که من تو را اهلی کنم...
روباه گفت : درست است.
شازده کوچولو گفت: در این صورت باز گریه خواهی کرد؟
روباه گفت : البته.
شازده کوچولو گفت: ولی گریه هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت.
روباه گفت :به سبب رنگ گندم زار گریه به حال من سودمند خواهد بود. و کمی بعد به گفته افزود:یک بار دیگر برو و گلهای سرخ را تماشا کن آنوقت خواهی فهمید که گل تو در دنیا یگانه است.بعد برگرد و با من وداع کن و  من به رسم هدیه رازی بر تو فاش خواهم کرد.شازده کوچولو رفت و باز به گلهای سرخ نگاه کرد به آنها گفت : شما هیچ به گل من نمی مانید. شما هنوز چیزی نشده اید .کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید.شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آنوقت روباهی بود مثل صدها هزار روباه دیگر.اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا است.
و گلهای سرخ رنجیدند.
شازده کوچولو باز گفت:شما زیبایید ولی درونتان خالی است.به خاطر شما نمی توان مرد.البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می ماند ولی او به تنهایی از همه شما سر است.چون من فقط به او آب داده ام فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته ام فقط او را پشت تجیر پناه داده ام فقط کرمهای او را کشته ام چون فقط به شکوه و شکایت او به خودستایی او و گاه نیز به سکوت او گوش داده ام.زیرا او گل سرخ من است....آنگاه پیش روباه بازگشت و گفت: خدا حافظ.
روباه گفت: خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است:بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: آنچه اصل است از دیده پنهان است.
-آنچه به گل تو چندان ارزش داده عمری است که تو به پای او صرف کرده ای.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: عمری است که من به پای او صرف کرده ام.
روباه گفت : آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسول آن خواهی بود. تو مسول گل خود هستی...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: من مسئول گل خود هستم...
 

رویا

دیشب خواب تورا دیدم چه رویای قشنگی ...

تقدیم به بهترین بهترین ها



بده دستاتو به من تا باورم شه پیشمی
می دونم خوب می دونی، تو تار و پود و ریشمی

تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من
چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن

تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم
ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم

نمی دونم چی بگم که باورت شه جونمی
توی این کابوس درد، رویای مهربونمی

می دونی با تو، پرم از شعر و ستاره
می دونی بی تو، لحظه حرمتی نداره
می دونی در تو، این خدا بوده
که تونسته گل عشقو بکاره

می دونی با تو، پرم از شعر و ستاره
می دونی بی تو، لحظه حرمتی نداره
می دونی در تو، این خدا بوده
که تونسته گل عشقو بکاره

وقتی حتی پیشمی، دلم برات تنگ می شه باز
عشق تو، تو لحظه هام حادثه ساز و قصه ساز

به جون خودت که بی تو از نفس هم سیر می شم
نمی دونم چی می شه بدجوری گوشه گیر می شم

ممنونم که بچه بازی هامو طاقت می کنی
هر چقدر بد می شم اما تو نجابت می کنی

هر کجای دنیا باشم با منی و در منی
نگران حال و روزم بیشتر از خود منی

می دونی با تو، پرم از شعر و ستاره
می دونی بی تو، لحظه حرمتی نداره
می دونی در تو، این خدا بوده
که تونسته گل عشقو بکاره

می دونی با تو، پرم از شعر و ستاره
می دونی بی تو، لحظه حرمتی نداره
می دونی در تو، این خدا بوده
که تونسته گل عشقو بکاره

چرا حس میکنم هستی کنارم
چر این رفتنو باور ندارم
چرا گم میکنم روز و شبارو
چرا حس میکنم داری هوامو

چرا هستی میونه خواب و رویا
چرا پر میشه تو هرم نفسها

دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم 
ولی نرو .... نرو بمون ... 
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم 
نرو بمون نرو بمون نرو بمون کنارم

اخه ترانه هام همش بهونت و میگرن
اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن
اگه بری چشمامو پشت جاده جا میذارم
اگه بری خود بارون میشم برات میبارم

دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم 
ولی نرو .... نرو بمون ... 
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم 
نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

اهنگ قدیمی ولی دلنشین افشین

دوست دارم به اون خدای مهربون

دوست دارم به نامه های بی زبون

دوست دارم از این زمین خاکی مون

دوست دارم تا دور دورای اسمون...

اخرین نامه

بعد از تو " هووووم " به زبانم نمی آید

بعد از تو چشمانم کبود نمیشود به یک اشتباه!

بعد از تو بغض ها خنده نمیشود 

همچنان از لبخند سرد بیزارم و به یادت نیشخند میزنم زندگی را

باز هم با طپش قلب قلبی به یادگار میگذارم و از پس آن سرخ میشوم چون غروب دل انگیز جمعه

بعد از تو اصدا هیچ چیز معنا ندارد!

اما!!

اما به خاطرم هست قول هایی که به آسمان داده ایم!

من امیدوارم تا اخرین روز خدا

من زنده ام تا اخرین یاد خدا

من مسیر زندگی را عقب عقب طی میکنم تا تو نیز همراهم شوی.

زندگی جریان دارد. دنیا زیبا است و من در انتظار.

من در کوچه پس کوچه های انتظار 

قدم میزنم به امید لحظه شیرین وصال



تولدت مبارک

به نام بهترین خالق هستی 


سالها پیش همچین شبی خدا یکی دیگه از فرشته های آسمونیش رو توی جسم یه انسان به زمین فرستاد.

فرشته ای که حضورش توی زندگی من خیلی پررنگ بوده.

خدا این فرشته رو بارها به کمک من فرستاد تا جون و روحمو نجات بده.! نمیدونم چی بگم!! نمیدونم چه طور توصیف کنم حضور این فرشته رو! فقط خداروشکر میکنم سالها پیش همچین شبی این فرشته ی آسمونی به زمین اومد و پا توی این دنیای رنگارنگ گذاشت!

فرزانه جان

بهترین دوس زندگیم

بهترین بنده ی خدا

تولدت مبارک

از صمیم قلب از خدا بهترین هارو برات میخوام چون میدونم لایق بهترین هایی ;) 


داستان اموزنده :D


یکی از دوستام تعریف می کرد : "با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه 5-6 ساله روی صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی می گرفت طرف من، هی می کشید طرف خودش. منم کرمم گرفت این دفعه که بچه شکلات رو آورد یه گاز بزرگ زدم! بچه یه کم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادند. خیلی خوشحال بودم که همچین شیطنتی کردم. یه کم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میافته. رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد. پانزده دقیقه نگذشه بود که باز همون اتفاق افتاد. دوباره رفتم... سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نگاه می کردن. این بار خیلی خودم رو نگه داشم، دیدم نه، انگار نمی شه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم! تو هم ما رو مسخره کردی... رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت: این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلات ها مسهل میمالیم می دیم بچه می خوره! خلاصه خیلی ناجور گیر کرده بودم. خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم از این شکلات ها دارید؟ گفت بله و یکی داد... رفتم پیش راننده گفتم باید این رو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین. خلاصه یه گاز خورد و من خوشحال اومدم سر جام. ده دقیقه طول نکشید که راننده ماشین رو نگه داشت! من هم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! ده دقیقه دیگه باز ماشین رو نگه داشت! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکل رو داشتم! کار همین شکلاته بود! شما درکم نمی کردین! خلاصه راننده هر ده پانزده دقیقه نگه می داشت منو صدا می کرد می گفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی: وقتی دیگران درکتون نمی کنند، یه کاری کنید درکتون کنند!

متن اهنگ قبلی وبلاگ

اهنگ وبلاگ رو عوض کردم!

گفتم متن اهنگ قبلی رو که از مهران آتش ( برنده سری دوم آکادمی گوگوش ) رو بزنم! آهنگ قشنگیه و دوسش دارم ^_^ 


با من قدم بزن حالا که با منی
حالا که بغضی ام , حالا که سهممی
با من قدم بزن می لرزه دست و پام
بی تو کجا برم , بی تو کجا بیام
دست منو بگیر , کنار من بشین
من عاشق تو ام حالا منو ببین
حال منو ببین
از دلهره نگو , از خستگی پُرم
بی تو می شینمو و روزا رو میشمورم
هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار
بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز , عطر تو با منه
فردا داره به ما لبخند میزنه
هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار
بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز , عطر تو با منه
فردا داره به ما لبخند میزنه
بی تو برای من فردا پر از غمه
بی تو هوا پسه , دنیا جهنمه
دست منو بگیر , تو اوج اضطراب
بازم منو ببر , با بوسه ای بخواب
با من قدم بزن تو این پیاده رو
من عاشقت شدم از پیش من نرو
هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار
بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز , عطر تو با منه
فردا داره به ما لبخند میزنه
هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار
بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار
تو با منی هنوز , عطر تو با منه
فردا داره به ما لبخند میزنه

من و وراجی های اقتصادی

چند وقتیه که ذهنم درگیره !!!

دوس دارم هرچه زودتر وارد بازار سرمایه بشم!

معمولا برای ورود به بازار و ایجاد کسب و کار و یا انجام سرمایه گذاری گزینه های متفاوتی وجود داره!

اینکه توی بورس سرمایه گزاری کنی یا شروع کنی به تولید ی کالا! 


ادمای کارافرین با استفاده از خلاقیت و پشتکار خودشون قادرند محصول یا خدمت جدیدی رو ارائه بدن! این افراد با ادمای معمولی فرقی ندارن جز دید وسیعشون! ادما بتونن درست نگاه کردن رو یاد بگیرن و سعی کنن از فرصت ها استفاده کنن قطعا موفق میشن!


این چند روزه فکرم درگیره اینه که چه جوری وارد بازار کسب و کار بشم!

از اولشم از کار چوبی و دکوراسیون خوشم نمیومده ولی بالجبار وارد این کار شدم و خداروشکر ناراضی ام نیستم! چون خیلی از خرج و مخارجم رو از همین کار تامین کردم!  ولی خوب علاقه ی چندانی ندارم!

دوس دارم کار اصلیم کاری باشه که توش مهارت داشته باشم! اینکه خودمو خوب میشناسم میتونه خیلی بهم کمک کنه! میدونم اگه جایگاه درستی قرار بگیرم میتونم جز موفق ترین افراد باشم! ولی رفتن به این جایگاه و موندن توش نیاز به زمان داره!


الانم تصمیم گرفتم به صورت مجازی توی بورس سرمایه گذاری کنم و نتیجه اش رو ببینم! احتمالا تا ی سال اینکارو انجام بدم و بعد به طور رسمی وارد بازار بورس بشم! شایدم نشدم! این بستگی به نتایج سرمایه گذاری مجازیم هستش!


ولی در مورد تولید! ایده های زیادی دارم که به مرور زمان باید روشون کار کنم! غربالگری ایده ها و تجاری سازی اونا خیلی مهمه! معمولا ایده ها به ذهن چند نفر میرسه ولی موفق اونی هستش که بتونه اونارو عملی کنه!

فعلا علی الحساب روی یکی دوتا ایده دارم کار میکنم ببینم میتونم بازار مناسبی براش پیدا کنم یا نه! 

یکی از مواردی که به فکرم رسیده روش کار کنم طرح جامع سرمایه گذاریه!

میخوام توی مدت چند ساله ی طرحی رو ایجاد و اماده کنم و به صورت علمی پرورشش بدم! ی طرح تجاری با سوداوری خوب! چون انتظاراتم از این طرح زیاده باید حسابی روش کار بشه! بعد از به نتیجه رسیدن توی بازه زمانی متناسب میرم دنبال سرمایه گذار!

درسته خودم سرمایه ندارم ولی زبونی دارم که میتونم سرمایه گذارهارو جذب کنم! فقط توی این راه ی خرده تجربه لازم دارم! 


پس ی نگاه کلی به فعالیت های اقتصادی که اینده میخوام انجام بدم

طی 5 سال خلق و پرورش طرح تجاری پر بازده با در نظر گرفتن همه جوانب و بعد از 5 سال جذب سرمایه گذار

طی یک سال بررسی بورس ایران و سرمایه گذاری مجازی جهت کسب تجربه بدون ریسک 

تولید یا خرید و فروش کالایی ویژه با خلاقیت

جمع اوری سرمایه با استفاده از کار فعلی و وام و .....


واسه رسیدن به اینا باید ی برنامه ریزی درست حسابی بکنم و اهداف میان مدت و کوتاه مدت رو تعیین کنم! 

مطالعه ام رو هم باید افزایش بدم! 

و دیگر هیچ :D