آنا دیلینینگ گونو قوتلو السون

 

آنا گولدور٬ بير گون سولار  Ana güldür, bir gün solar
آنا ديلى شيرين اولار                 Ana dili şirin olar

بيزيم توركو شيرين ديلدير     Bizim Türkü şirin dildir
خوش صدالى٬ زنگين ديلدير  Xoş sədalı, zəngin dildir

ديل گونشدير٬ ايشيق ساچار  Dil günəşdir, ışıq saçar
آزادليغا قاپى آچار                      Azadlığa qapı açar

 يادين ديلى بويوندوروق            Yadın dili boyunduruq
 بير گئچيددير بوروق بوروق     Bir geçiddir buruq buruq

بويوندوروق خالقى بوغار       Boyunduruq xalqı boğar
گئچيدلرده قولدور سويار        Geçidlərdə quldur soyar

قوى يادلاشسين سئناتورلار    Qoy yadlaşsın senatorlar
خالقى سويان تاجير٬ توججار      Xalqı soyan tacir tüccar

يالتاق شاعير يولون آزسين       Yaltaq şair yolun azsın
تكجه فارسى غزل يازسين!    Təkcə Farsı qəzəl yazsın

حبيب ساحير تئهران 1344-1357

قشقاييلار ياسا باتديگ

تيمور گرداني شاعر طنز پرداز بزرگ ايل ، در برنامه شعر و موسيقي قشقايي در سالن فرهنگيان شيراز ، ابتدا شعري به نام يالان قرائت مي کنند ، پس از استقبال قشقايي هاي حاضر در سالن واصرار آنها شعر طنز ديگري به نام يارانه قرائت مي کنند ، پس از قرائت اين شعر در حين ترک تريبون تعادل خود را از دست داده و دار فاني را وداع مي گويند.

تانري بو بؤيوگ کيشي رحمت ادسين، بوتون قشقاييلارا چخ تر هونر قيسمتينده ايشلين دوستلاروموزا تسليت ديرم.

بير شعر تيمور گردانيدان

متی عمه قربان اولم خطییه...سقلییه سوره ده عورتییه...
کشکورله یغشه ارد و دممه...واره یانله قربان اولگ عممه...
بیز زوقیینن اولیرگ پخ پتی...نیچی سنیی خطیی اوله خط خطی...
تا کنییه گدموب تیکانله هله...سنه بیزه بیردن بیر پیغام یوله...
اروادیکه عممه تفنگ اتب...قرخ بش ایلده بهیگ یوخییه یاتب...
ا قرنیی پیمانسه که دوله ...هفت برم یاللره محیط زیست اوله...
عمه جانم سن گدیی هارده قالیی...شورادن سهامه عدالت الدیی..
ثبت احوالیی احوالنه بیلدیی..رنگه اصلی کارت ملیده الدیی..
بسکه گزلدیگ اولدیگ کرو کچل...غیبت بسده از جانییه داها گل...
یولده بیردن اوغردیی بیر نفره...تیمور سلامنه یترد ظفره...

 االله رحمتينه گدمگدن ايلري:

 

 

 

 

 

 بيزيم ائل بو بؤيوگ کيشي انوتماز

http://qashqaitribe.blogsky.com/1389/11/23/post-32/

وطن من زبان من است                                                                             ازاصفهان عازم شیراز بودم ،فردای آن روز بایستی در شیراز سر جلسه کنکور سراسری حاضر میشدم . از مسافرت های بی هدفم بین شهر های جنوب کشور خسته شده بودم ،طی دو سال اخیر سومین باری بود که محل سکونت خود را بین این شهرها جابجا می کردیم . پدرم شغل آزاد داشت و همین امر دست او را در انتخاب محل زندگی باز می گذاشت،اوایل سال تحصیلی هنگام ثبت نام برای کنکور با این تصور که زمان کنکور هم در شیراز خواهیم بود ، حوزه امتحانی خود را شیراز انتخاب کردم . اما اوایل اردیبهشت پدرم با این بهانه که شیراز جای خوبی برای زندگی نیست ، تصمیم گرفت محل زندگیمان را برای چندمین بار عوض کند،یکی از شهرستان های اصفهان به نام زرین شهر مقصد بعدی ما بود. به جای خاصی وابسته نبودیم ،گویی از این شهر به آن شهر به دنبال مکان گم شده ی خود بودیم .در واقع هم این گونه بود، ابتدا” در فیروزآباد فارس! ساکن بودیم ، شهری که با نام قشقایی و ترک می شناسندش ، شهری که “خسرو قشقایی” (فرزند صولت الدوله)بزرگ مرد ایلمان در همین شهر به گلوله بسته شد برنخاست، و شهری که با توجه به دارا بودن بافت جمعیتی اکثرا” ترک زبان ،علی رغم دارا بودن پتانسیل های به نسبت بهتر در مقایسه با سایر شهرهای استان فارس ، به جرات می توان گفت از هر حیث فقیرترین شهر در استان فارس می باشد.این شهر به دلیل قرار گرفتن در مسیر کوچ ایل قشقایی وبرخورداری از آب و هوای بهتر نسبت به سایر شهرهای استان محل سکونت اکثریت قشقایی شده است. پدران کوچ نشین ما از چند دهه پیش با سخت تر شدن شرایط زندگی کوچ نشینی به ناچار در این شهر ساکن شده اند. اندکی به این شهر وابستگی داشتیم ، آن هم نه به خاطر شهرش بلکه به خاطر خیل عظیم قشقایی ها که در این شهر سکونت داشتند. بعد از فیروزآباد به شیراز آمدیم دو سالی را در شیراز ساکن بودیم و بعد از شیراز هم که زرین شهر اصفهان.
البته تنها ما نبودیم که اینگونه بودیم ، بلکه تعداد زیادی از قشقایی ها اینگونه اند.اینک با اتوبوس از اصفهان به سمت شیراز در حرکت بودیم پسر جوانی که در صندلی کنار من نشسته بود سر صحبت را باز کرد، سوال تکراری وتقریبا” سخت – بچه کجایید؟- را از من پرسید.ماندم در جوابش چه بگویم ، زرین شهر ؟ شیراز؟ فیروزآباد؟یا هیچکدام! همان جواب تکراری را که قبلا” در شیراز و فیروزآباد به این سوال داده بودم را دوباره تکرار کردم ، گفتم ترک هستم،این جمله برای قشقایی ها جمله آشنایی است،اما برای دیگران شاید کمی نا ملموس باشد. مردم شیراز و فیروزآباد که تا حدی از قضیه مطلع بودند این جواب زیاد برایشان نامفهوم نمی نمود، اما این بار فرق می کرد و جواب من برای این جوان اصفهانی کاملا” نامفهوم بود. نیش خندی زد، گفتم: چیه ؟ ترک بودن خنده داره؟ گفت: “نه، ولی تو جواب سوال من را ندادی. من نام شهرت را می پرسم تو هویتت را می گویی.” انصافا” راست می گفت اما من جوابی غیر از این نداشتم که به او بدهم . به نظر شما چه جوابی باید به او میدادم؟ آیا فیروز آباد را باید می گفتم که گویا پایتخت یکی از سلسله های فارس زبان حاکم بر ایران یعنی ساسانی ها بوده است و هر آنچه از آثار و ابنیه باستانی که دارد منسوب به این سلسله می باشد و هیچ گونه سنخیتی با گذشته من ندارد؟یا بایستی شیراز را می گفتم که فقط دو سال در آنجا سکونت داشتم ؟ یا زرین شهر را که فقط دو ماه بود به این شهر آمده بودیم؟ همگی خوب می دانیم که هیچ وقت به یک ایرانی که قریب به پنجاه سال در آمریکا زندگی کرده است آمریکایی نمی گویند ، او هنوز هم یک ایرانی است که در آمریکا زندگی می کند،چه برسد به دو سال یا دو ماه.من که هر چه فکر کردم نتواستم خودم را متقاعد کنم که نام یکی از این شهرها را به عنوان هویت مکانی ام به آن شخص بگویم و بیچاره بدون آنکه جوابش را گرفته باشد از من خداحافظی کرد و رفت.
او رفت اما سوالش بد جوری ذهنم را مشغول خود کرده بود و هنوز داشتم به سوال او فکر می کردم که ناگاه یاد جمله معروف “ویتگنشتاین” افتادم که می گوید:” زبان من دنیای من است و دنیای من زبان من “. این جمله معروف فیلسوف نامی قرن بیستم در مورد ما قشقایی ها به گونه ای دیگر تعبیر شده است :”وطن من زبان من است و زبان من وطن من.” آری شهر من زبان من است. جواب آن جوان را نا خود آگاه به درستی داده بودم ، زبان من تنها یادگار وطن من است که اکنون در غیاب وطن نقش حساس و پر مسئولیت وطن را به خوبی ایفا می کند،طی چند قرن چنان ماهرانه این نقش را ایفا نموده است که هرگز غم غربت و فراق وطن را احساس نکرده ایم ،او در غربت فرزندانی را در دامن خود تربیت نمود که ارتش بریتانیای کبیر_sprرا در جنوب به ستوه آوردند، تا جایی که وینستون چرچیل در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها چنین می گوید:«هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را در آوردند.» او حالا دیگر خود وطن شده است، وطنی مهربان که هیچ وقت فرزندان خود را تنها نمی گذارد،همیشه در کنار آنهاست.آری این گونه است که شیراز با فیروزآباد واصفهان هیچ فرقی برای ما ندارد ، این گونه است که در مسافرت ها دلتنگ وطن نمی شویم ،چون وطن همیشه و در همه جا با ماست، دیگر نگران تبعید نیستیم ، دیگر نگران رانده شدن از وطن نیستیم ، وطن ما در وجود ماست ، با تبعید ما وطن هم تبعید می شود و این یعنی از دست رفتن ماهیت تبعید. ، دیگر از بی وطنی نخواهیم نالید، اگر چه غم غربت با ما عجین شده است. بیهوده گفت آن کس که قشقایی ها را “وطن پرستان بی وطن ” نامید. وطن من فلسفه ایست که هر مهمل باف بیهوده گویی قادر به درک آن نیست.
آری وطن من زبان من است!
قاشقايلي تورك

آری چه زیبا گفت دومان عزیز که به حق  وطن من زبان من است.من وتو نیز همانند دومان یک قشقایی هستیم و زبان مادریمان  تورکی  است و که به ناحق از ما گرفته اند حال بنگرید وببینید که وظیفه من و تو در قبال  وطنمان چیست  که آیا باید بنشینیم و شاهد نابودی آن باشیم ویا بایدبرخیزیم از وطن خود دفاع کنیم آری استاد بزرگمان محمد بهمن بیگی همه ما را به قیامی دعوت کرد و آن هم برای با سواد کردن مردم ایلمان و اینک من شما را به قیامی دیگر دعوت میکنم وآن هم آموختن زبان مادریمان که به قول یکی از بزرگان هرکس نتواد زبان مادری خود را بخواند و بنویسد بی سواد است پس بیایید بی سواد نمانیم .آری به ما ظلم شده است و زبان مادریمان نادیده گرفته شده که از نتایج آن که به عینه می بینیم  و بیشتر  متوجه ما قشقایی هاست از بین رفتن زبان مادریمان که سند هویت ماست می باشد آری اگر زبانمان ازبین برود فرهنگمان نیز از بین خواهد رفت پس به پا خیزید تا زبان که همان  وطنمان  است را زنده نگه داریم.با توجه به مطالب فوق امیدوارم شما نیز با من هم عقیده باشید و در این باره با کمک همدیگر هویت خود را حفظ کنیم و من نیز وظیفه خود می دانم که در این رابطه از هیچ کوششی دریغ نکنم وبا توجه به این موضوع مطالب این وبلاگ بیشتر در راستای حفظ  زبان مادریمان و فرهنگمان می باشد و امیدوارم با کمک شما تا آینده ای نزدیک بتوانیم مطالب وبلاگمان را بیشتر به به زبان مادریمان بنویسم تا  زبانی دیگر .به امید اینکه هر تورک زبانی بتواند به زبان مادری خود بخواند وبنویسد.گلجک بیزیمدیر.

قاشقایی  ائللری  هامیسی  ائلیــم        اولــــلار گئــدن  یـــولــلار منیــــم  دوز یولـوم

هامی دیلدن  شیرین  اؤزآنا   دیــلیم        آرمـــانیم  ائلـیم دیــر ،یولـــــــوم دور دیلـیـم

او کی تاریخ بویو ائدمیــش دیردؤیوش       یئـرینـــه  آلمامیـش  قیــــــزیل یـا گــؤمــوش

مغرض تاریخچیلر یازمیشــلارسؤیوش       ائلیـم دیـر،ائـلیـم دیر،ائـلیــــــــــم دیـر، ائـلیم  

او کـی ایشیــقلانار  چیــراغـــی  یانار       او کـی باغـــلانـــــــاندا دیلـیـــــم  باغــلانار

اوکـی آچیــق  اولســـا ائلیـــم  اویانار       یـولـوم دور،یولــــــوم دور،یــولــــوم دور،یولـوم

اوکـی اؤزگــه لــردن بیــــزی باش یازار       سؤزونو ساخلامــــــیش داغـیــنان داشـلار

اوخومــاق یازمــاغـا بوگـون بئل باغلار       دیـلیــم دیر،دیـلیــــم دیر،دیلیـــــم دیر،دیلیـم

اوکـی هئـچ نامـردی اؤزونـه قوشــماز        ائلینـی ساخـــلادار اؤزگـــه اینـن جوشـماز

اوکی چالیشمادان هئچ زامان دوشمز      قــولـوم دور،قولــــوم دور،قولـــوم دور،قـولــوم

او کی چوخ یوللاردا ائدمیش دیر سفر      هر یئـرده بئل اه یمیــــش داغینــــان کــــــمر

اوکی سیـنمه میـش دیر ایندی یه قدر      بئـلـیم دیــر،بئلیـــــم دیر،بئلیــــم دیر،بئــلیم

اوکی یازماغیـنان تورک دیلی ساخلار      گاه آچــــیلار، گـــــاه با غـلانـــــار، گاه داغلار

اوســتونه قویـــــارلار هرگــــون وآیـــلار       الیـم دیر ، الیـــــم دیر ، الیــــــم دیر ، الیـــم

سؤزومـو دئییــرم ســیزاولــونگ واهـال      واری یانلـــی اوشـــــاق ـ قوجـــــایاجــاهــال

                                 بیلینگ اوکــی هرگـــون آچـارپروبال

                                ائلیم دیر،یولوم دیر،دیلـیم دیر،دیلیـم                                                       

                                                                             شعر:اوستاد اسدالله مردانی رحیمی نینگ دیر

 

آنا ديلي

سو دئییب دیر آنام اولده منه آب کی یوخ

یوخو اؤیرتدی اوشاقلیقدا منه خواب کی یوخ

ایلک دفعه کی چؤرک وئردی منه نان دئمه دی                        

 اوليندن منه دوزدانه نمکدان دئمه دی

آنام اختر دئمه ییبدیر منه اولدوز دئیب او

 سو دوناندا دئمه ییب یخدی بالا بوز دئییب او

قار دئیب برف دئمه ییب دست دئمه ییب ال دئیب او

 منه هئچ واخت بیا سؤیله مه ییب گل دئیب او

یاخشی خاطیرلایرام یاز گونو آخشام چاغیلار
 
 باغچانین گون باتانینداکی ایلیق گون یاییلار

گل دئیردی داراییم باشیوی ای نازلی بالام

گلمه سن گر باجینین آستاجا زولفون دارارام

او دئمه زدی کی بیا شانه زنم

 گر نیایی بزنم شانه سر خواهر تو  

بلی ، داش یاغسادا گؤیدن سن اوسان منده بویام

 وار سنین  باشقا آنان واردی منیم باشقا آنام

اوزومه مخصوص اولان باشقا ائلیم واردی منیم

 ائلیمه مخصوص اولان باشقا دیلیم واردی منیم

ایسته سن قارداش اولاق بیر یاشایاق بیر لیک ائده ک

وئریبن قول قولا بوندان سورا بیر یولدا گئده ک

اولا اؤزگه کولک لره گرک آخمایاسان  

ثانیا وار لیغیما خالقیما خور باخمایاسان  

یوخسا گر زور دئیه سن ملتیمی خوار ائده سن

 گون گلر صفحه دؤنر مجبور اولارسان ... گئده سن

محمد تقی ذهتابی

 

سلاملار قشقایی ائلیمیزه / بو شعر تقدیم ادیرم بوتون تورک میللتینه چخ تر قشقایی ائلیمیزه                                     اویان آغیر ائلیم، اویان!

گؤزه‌ل رسمینگ تاراج اولدو،
اویان آغیر ائلیم، اویان!
شیر ایگیدلرینگ آج اولدو،
اویان سینماز بئلیم، اویان!

اویان خزان توفان ائدیر،
داغلار باشی دومان ائدیر،
شئیدا بولبول فغان ائدیر،
اویان قیزیل گولوم، اویان!

اویان، اویان، اویان، اویان!
اویان، دیزینگ اوسته دایان،
اویان گولگز قانا بویان،
اویان جوشغون سئلیم اویان!

اویان یاتما بئله خامیش،
اویان قلم ایلن دانیش،
اویان شؤعله چکیب آلیش،
اویان یانمیش کولوم اویان!

اویان آی اویخولو گؤزلر،
اویان آی روشن آی اوزلر،
قویما گؤینونگده‌کی سؤزلر
تورپاق اولا دیلیم اویان!

اویان ائللرینن چالیش،
اویان منیم ایلن دانیش،
اولما باشیما ناز بالیش،
اویان قولاج قوللوم اویان!

یولا دوش سن سئل گؤزونده‌ن،
دنیز دنیز گؤل گؤزونده‌ن،
یاغیش یاغیر ائل گؤزونده‌ن،
اویان ساری چؤلوم اویان!

اویان خزان دؤنه یازا،
سوموکلریم مینه سازا،
ارسلان گؤینو شئعیر یازا،
اویان یاتمیش ائلیم اویان! ”

 شاعر: ارسلان میرزایی