با سرزمین های نفت خیز در دیار قشقاییان آشنا شوید - |
http://ghashghaietribe.persianblog.ir/post/150/
فعالیت حزب توده در گچساران
تاریخ احزاب چپ ایران با آغاز فعالیت سوسیال دمکراتها در کشور آغاز می شود. پیشینیه آن مربوط به سوسیال دمکراتهای قفقاز است. با تشکیل حزب عدالت به وسیله ایرانیان مقیم قفقاز، اندیشه چپ تبلور یافت. پس از پیروزی انقلابیون در روسیه تزاری و برافراشته شدن پرچم اکتبر کبیر، و درس هائی که تمامی مبارزان جهان از آن رویداد تاریخی آموختند، جریان های آزادیخواه و ترقی خواهی که در پاره ای از نقاط ایران وجود داشت،
و در جنبش مشروطه خواهی نقش به سزائی ایفا کرده بودند، از شکل و محتوای پیشرفته تری برخوردار شدند. شماری از فعالان حزب عدالت در مدرسه حزبی "کوتو" به تحصیل مارکسیسم - لینیسم پرداختند، حزب کمونیست ایران را در 1299 خورشیدی توسط حیدر عموقلی، سلطان زاده، کامران، سید جعفر جوادزاده [پیشه وری]، احسان الله خان و دیگران در ایران بنیان گذاشته شد،
پس ار این که رضاخان باانتقال سلطنت از خاندان قاجاریه به پهلوی، بر اریکه قدرت و سلطنت تکیه کرد. و با این حزب به شدت برخورد کرد ، حزب کمونیست ایران دچار وقفه شد و در فاصله 1308 و 1310 و تنظیم وتصویب قانون دادرسی تحت عنوان "اقدام علیه امنیت کشور و شرکت در فعالیت های اشتراکی " باعث رکود فعالیت حزب توده در مملکت شد. بیش از سه ، چهار سال ازاین ضربه نگذشته بود که بار دیگر حزب کمونیست ایران تجدید سازمان یافت ،اما یک بار دیگر در سال 1316 این حلقه، که بعدها به نام " پنجاه و سه نفر" شهرت یافت زیر ضربه دولت قرار گرفت و گردانندگان حزب از جمله دکتر ارانی و کامبخش، احسان طبری، دکتر یزدی، دکتر بهرامی، رضا روستا، خلیل ملکی، انور خامه ای، ضیا الموتی و دیگران بازداشت و به موجب همان قانون 1310 به زندانهای سه تا 10 سال محکوم شدند. بدین ترتیب یک بار دیگر فعالیت چپ سرکوب شد و موقتاً به رکود کشیده شد. تنها پس از سقوط رضا شاه در شهریور 1320 بود که اولین تشکیلات سیاسی چپ دراین زمان که در واقع ادامه دهنده مبارزات حزب کمونیست ایران و نیز گروه 53 نفر بود که در دهم مهر 1320 به نام حزب توده ایران اعلام موجودیت کرد. موسسین حزب توده ایران که برخی از بازماندگان حزب کمونیست (آرداشس آوانسیان، ایرج اسکندری...) شماری از گروه 53 نفر (احسان طبری، دکتر یزدی و...) و تعدادی چهره های خوش سابقه چپ و ملی (سلیمان محسن اسکندری، نورالدین الموتی، پروین گنابادی و ...) بودند .به زودی برنامه و اساسنامه حزب تدوین و در مطبوعات و نشریات روزانه و ماهانه حزب انتشار یافت. تشکیلات حزب با گسترش عمودی و افقی در فاصله یکی، دو سال نخستین، به سرعت در مراکز استانها، بیشتر شهرها و برخی روستاها ریشه دواند.
به موازات این تحولات در آذر 1306 کنفراس اتحادیههای کارگران نفت جنوب در خوزستان به مدد حزب کمونیست تشکیل شد. در 14 اردیبهشت 1308 به علت دستگیری رهبران اتحادیه, بیست هزار نفر از کارگران شرکت نفت به مدت سه روز دست به اعتصاب زدند. پس از زد و خورد کارگران با نیروهای دولتی و نیروهایی که انگلیسی ها از بصره آورده بودند, 200 کارگر ایرانی بازداشت و 300 نفر نیز از کار اخراج شدند و تعدادی از کارگران هندی که همراه کارگران ایرانی در اعتصاب شرکت داشتند، از کار اخراج و به کشورشان باز گردانده شدند این اولین اعتصاب جدی کارگران در شرکت نفت بوده است . در بین دستگیرشدگان نام علی امید رهبر شورای متحده مرکزی کارگران نیز به چشم می خورد.
چون بسیاری از ساکنین این منطقه گچساران نیز مانند بقیه هموطنان در سرتاسر کشور بی سواد بودند، بنا بر این سطح دانش و فرهنگ اجتماعی و سیاسی در این ناحیه و سایر نواحی کشور در سطح نازلی قرار داشت و حزب توده نمی توانست فعالیت گسترده ای در بین مردم داشته باشد. ولی با توجه به بدی وضعیت کار و دستمزد و محل زندگی و شرایط بهداشتی و فقر و بدبختی که در این نواحی وجود داشت، سبب نارضایتی شدید مردم بود زمینه لازم برای اظهار نارضایتی فراهم بود. در همین ایام یک گروه قلیلی از کارگران که قبل در آبادان سابقه کار داشتند و بعد از اعتصاب سال 1323 به ناحیه گچساران تبعید شده بودند، باعث شد که گروه کارگران با سوادی که اخیرا به استخدام شرکت درآمده بودند،از تلاش ها کارگران آبادان و خواسته های آنان با خبر شوند. به تدریج این اطلاعات بین همه کارگران پخش گردید. و با تاسیس حزب توده و انتشار روزنامه مردم که با تاخیر فراوان و از طرق پنهانی به این ناحیه فرستاده می شد، تحولاتی را در میان کارگران ایجاد کرد. و این ناحیه هم به حوزه فعالیت حزب توده تبدیل شد. تغییرات دیگری هم در شهرک اتفاق افتاد که به این امر کمک کرد و آن ساخت باشگاه کارگری توسط شرکت بود. این باشگاه توسط هیات مدیره ای که از طرف کارگران انتخاب و اداره می شد و بنا بر ضرورت باید همه یا پاره ای از این اعضاء سواد دار باشند. این باشگاه در سال 1323 به کارگران تحویل شد و هیات مدیره اولیه از سرکارگران و افراد کم سواد و مسن بودند و باشگاه محلی بود برای ورق بازی کردن و مشروب خوردن کارگران و هم چنین سالن نمایش فیلم بود که هفته ای یک فیلم هم در آن برای کارگران نمایش داده می شد. فیلم های این سینما بیشتر فیلم های هندی بود که دو هنرپیشه معروف داشت که در شهر همه جوانان طرفدار آن بودند، و فکر می کنم که اولین فیلم به شکل تارزان بود، هنرپیشه مرد اسمش (مالا) و هنرپیشه زن نامش (هنسا) بود. و من اولین فیلم ایرانی را که به نام دختر لربود در همین سینما تماشا کردم. مشتری سینما فقط مردان بودند و هیچ گاه زنی به باشگاه یا سینما نمی آمد.
انتخابات اعضای هیات مدیره باشگاه اولین تجربه مشارکت کارگران در یک کار دست جمعی بود. با توجه به فرهنگ حاکم قوم گرائی، این مبارزه به شکل انتخابات ترکان و لرها در آمد ولی اعضاء از میان هر دو گروه انتخاب شدند. ولی در سال های بعد از 1325 که تعدادی از جوانان محلی که از مدرسه فارغ التحصیل شده و به استخدام شرکت نفت در آمده بودند در انتخابات باشگاه به عنوان هیات مدیره بر گزیده شدند و بخشی از کرسی های هیات مدیره را به دست آورند و به کمک افرادی که از آبادان آمده بودند، پیوند هائی با کارگران سایر مناطق ایجاد کردند و چون حزب توده تنها تشکیلات سیاسی و فعال کشور بود، با توجه به شعارهای پر رنگ آن برای حمایت از کارگران، نقطه نظریات این حزب بر بخش جوان کارگری نفوذ زیادی پیدا کرد. در باشگاه کتابخانه ای دایر شد و کتابخانه علاوه بر کتابهای تاریخی، عشقی که در قفسه های خود داشت به زودی کتابهای سوسیالیستی نیز در آن راه یافت و در اختیار کارگران قرار گرفت. به علاوه وسایل ورزشی مانند تنیس رومیزی، والیبال، وزنه برداری و فوتبال هم در باشگاه رواج یافت و سبب جلب هر چه بیشتر کارگران و فرزندان کارگران به این مرکز تجمع شد. در گذشته کارگران از صبح که به کار مشغول بودند و عصر نیز هریک به خانه های خود می رفتند و روابط اجتماعی در همان سطح فامیلی بود و کارگران تماس و گفتگوئی برای بحث در مورد کار خود یا مسائل دیگر با هم نداشتند. تا سال های 1328 نه برقی در منازل کارگران بود و نه رادیویی وجود داشت. ولی این باشگاه محلی بود که کارگران دور یک میز می نشستند و با هم گپ می زدند و به طور طبیعی بحث مشترک نیز مشکلات کار و زندگی بود. فعالان محدود حزب از این وسیله حد اکثر استفاده را بردند و نسبت به برنامه های حزب و ظلم و ستم شرکت نفت به تبلیغ می پرداختند. همین امر سبب شد که کارگران گچساران در اعتصاب 20 اردیبهشت 1325 با ده هزار نفر از کارگران نفت آغاجاری همراهی و مشارکت کنند .این اعتصاب توسط حزب توده سازمان دهی شده بود و خواست کارگران شامل اضافه دستمزد, تامین حداقل وسایل بهداشتی, تامین آب آشامیدنی و یخ و استخدام قابله بود. این اعتصاب پس از 14 روز با موفقیت به پایان رسید. 27 اردیبهشت همان سال اولین قانون کار که به شکل تصویب نامهی هیات دولت تنظیم گردیده بود, به اجرا گذاشته شد و سازمانی برای اجرای آن با نام اداره کل کار شکل گرفت.
در 23 تیر 1325 هشتاد هزار کارگر مناطق نفت خیز خوزستان دست به اعتصاب زدند و خواستار اجرای کامل قانون کار و پرداخت حقوق روز جمعه و تعویض استاندار خوزستان شدند. کمپانی نفت با استفاده از تفنگداران روسای قبایل و عمال حکومت نظامی وژاندارمری به کارگران بیسلاح در آبادان حمله کردند و در جریان این یورش 47 نفر از کارگران کشته و 17 نفر زخمی گردیدند, با این حال اجرای تقاضای اعتصاب کنندگان ادامه یافت. در این اعتصاب کارگران شرکت نفت در گچساران هم شرکت داشتند. بعدا از بزرگان شنیدم که در آن اعتصاب گروه زیادی سرباز از بهبهان به این منطقه آمده بودند و در شهر چادر زده بودند و در شبانه روز مسلح و در گشت بودند. همین طور از طرف منصور خان باشتی که در آن موقع در منطقه صاحب قدرت بود تفنگچیانی برای حمایت از شرکت نفت به محل فرستاده شده بود. این اعتصاب شامل تمام کارکنان شرکت نفت و در تمام مناطق نفت خیز بود و اولیاء شرکت نفت از این که همه کارگران در یک چنین فاصله کوتاه توانسته بودند با هم متحد شوند بسیار متعجب و نگران شدند. دولت سخت گیری را برای کنترل کارگران شدت بخشید و شرکت نفت در گچساران نیز در صدد اجرای برخی از خواسته های کارگران بر آمد و وقتی کارگران به سر کار بر گشتند ، نظامیان آنها را به یک میدانی در بیرون شهر نزدیک ساختمان قرنطینه بردند و از آنها خواستند که به طرفداری دولت شعار دهند و برای بی انظباطی خود اظهار پشیمانی کنند. و گفته می شد که در همان محل از خاک گل ساخته بودند و از کارگران می خواستند که با زدن دستهایشان در این گل و بلند کردن آن اظهار اطاعت کنند..
من وقتی که در سن ده یازده سالگی بودم با روزنامه مردم که مال حزب توده بود آشنا شدم ، هر چند از مطالب آن چیز زیادی درک نمی کردم ولی با توجه به تعریف شاگردان بزرگتر از خودم در دبستان با شعار های حزب توده آشنا شدم. به اصطلاح مردم، کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا. من هم که کارگر زاده و با فقر و نداری آشنا و بیزار بودم و از کسانی که وعده بهبود این وضع را می دادند خوشم می آمد. وقتی که تابستان ها مدرسه تعطیل بود و در اطراف شهرک می گشتیم و کارگران را می دیدیم که در زیر آفتاب سوزان که به بیش 50 درجه هم اکنون هم می رسد، لوله های ضخیم را به دوش دارند و عرق ریزان آن را جا به جا می کنند در حالی که یک نفر فرنگی با پیرآهن آستین کوتاه و شلوارک خود زیر چتر نشسته است و بر آنها فریاد می کشد ، ناراحت و عصبی می شدم و دلم می خواست کاری بکنم. ولی چه کاری از من و امثال من ساخته بود ؟. شاید همین خواسته یکی از دلایلی بود که من دل به مطالعه بستم که شاید علت این عقب ماندگی ملی را در یابم. اما باید اعتراف کنم تا کنون نیز به این دلیل دست نیافته ام. نه تنها من بلکه بسیاری از اندیشمندان ما نیز در پی کشف این مهم هستند، با وجود اظهار نظریه های مختلف و متعدد، هنوز به یک اتفاق نظر دست نیافته اند.
تنها محل موجود برای مطالعه در شهرک ما، باشگاه کارگران بود. در این شهرک ا نه کتابخانه ای یافت می شد و نه کتاب فروشی بود و نه روزنامه ای و نه مجله ای برای خواندن وجود داشت. پس تنها جائی که من می توانستم به این خواسته ام برسم، باشگاه شرکت نفت بود. من پدرم را وادار کردم که عضو باشگاه کارگران شود، او هیچ علاقه ای به باشگاه نداشت و فکر نمی کنم هر گز داخل باشگاه شد. باشگاه حق عضویت کمی که ماهیانه معادل پنج ریال بود از کارگران برای عضویت می گرفت. حقوق کارکنان باشگاه و هزینه های آن را شرکت می پرداخت و این حق عضویت صرف خرید کتاب و وسایل ورزشی می شد. من از طرفداران کتابخانه باشگاه بودم. باشگاه روزهای عادی از چهار بعد از ظهر باز می شد و تا ساعت یازده شب مورد استفاده بود و روزهای جمعه از ساعت ده صبح تا نیمه شب باز بود. در طول تابستان تمام ساعاتی که باشگاه باز بود من در آنجا حضور داشتم و در گوشه ای کتاب می خواندم و گاهی هم تنیس روی میز باز می کردم. در همین کتابخانه بود که با نوشته های آنتوان چخوف، تولستوی، و دیگران نویسندگان روسی آشنا شدم و بسیاری از کتابهای آنها را که در آن زمان موجود بود می خواندم. با یکی از کارگرانی که از آبادان به اینجا آمده بود و در حقیقت مغز متفکر آن روز بود توسط دوستانم در باشگاه آشنا شدم. و غالبا به صورت گروه چهار نفره گرد میزی می نشستیم و ضمن ورق بازی بحث می کردیم. من با وجودی که سنم کم بود ولی ظاهرم سن بیشتری را نشان می داد و چون در بازی ورق ماهر بودم و غالبا برنده می شدم ، نشستنم با بزرگان توجهی جلب نمی کرد. در روزنامه حزب که به ندرت به دست می آمد و به راحتی هم نمی شد که آن را در جمع نشان داد گاهی مطالبی می خواندم و نمی فهمیدم با او در میان می گذاشتم و او هم برایم تعریف می کرد و دیگران هم بحث می کردند. بعدا که مطالعاتم بیشتر شد متوجه شدم که او هم تخصص چندانی نداشت ولی به مرور زمان گوینده خوبی شده بود و از دانسته های کمش به خوبی استفاده می کرد. وی از اعتصابات و اقدامات کارگران آبادان داستانهای جالبی تعریف و همه را مجذوب خود می کرد. و این یکی از خصوصیتهای افراد توده ای بود که آنها با بحث و خطابه آشنائی خوبی داشتند و برای مجاب کردن طرف وارد بودند. سطح سواد او در همان حد ششم ابتدائی بود ولی مردی بود که مدعی دانستن همه چیز نبود و اگر چیزی را نمی دانست . اظهار می کرد که نمی دانم. ولی در این مورد که حزب توده طرفدار بی چون و چرای کارگران است هیچ وقت تردید نمی کرد و به آن واقعا باور داشت و به همین دلیل تلاش می کرد که این اعتقاد را به دیگران منتقل کند. من در پخش روزنامه مردم که باید مخفیانه صورت گیرد با او همکاری می کردم و روزنامه را در شب ها به در خانه کارگران می بردم و وقتی پاسبانی را در راه می دیدم آنها در جوب رها می کردم و می رفتم و بعدا سری می زدم اگر بود باز میبردم و اگر پاسبان برده بود خبر می دادم. شبی که از پخش روزنامه ها فارغ شده بودم و در کوچه تاریکی بر می گشتم( تمام کوچه ها تاریک بود چون برقی موجود نبود) صدای زنی که اسمم را صدا می کرد شنیدم چون ایستادم دری باز شد و دست مرا گرفت و به داخل کشید. ترسیده بودم پرسیدم چه خبر شده است، گفت چند نفر از بچه ها را پاسبان ها گرفتند و دارند دنبال شما و دیگران می گردند. اگر بروی ترا هم دستگیر می کنند. او خواهر دوستم سلطان مراد بلوردی بود. و به من گفت که شما همین جا باش تا من به خانه تان خبر دهم. من تا دیر وقت در آنجا بودم.. و پاسبان ها گاهی یک نفر را می گرفتند و او را می ترساندند و با زدن یک دو سیلی سعی می کردن ببینند که اطلاعی دارند یا نه؟ به ما یاد داده بودند که آنها هیچ مدرکی به جز روزنامه که ممکن است در دستشان باشد و بگیرند مدرک دیگری نمی توانند داشته باشند چون چیزی نیست و شما هم بگوئید ما نمی دانیم این روزنامه چیست؟ و روی زمین بود برداشتیم بخوانیم. به همین دلیل باید اگر تعداد زیاد تری روزنامه دارید فوری به زمین بریزید و منکر آنها بشوید و آنها نمی توانند کاری بکنند. اولین ترس فعالیت سیاسی را من در آن شب حس کردم.
اوج فعالیت حزب درسال های 1329 تا 1332 بود. روزنامه مردم در تیراژ بیشتری در شهر پخش می شد. بحث در مورد رنجبران و زحمتکشان در میان ما نوجوانان شدت بیشتری پیدا کرده بود. به نحوی که برخی از دوستان من که پدرانشان پس اندازی داشتند، و یا مذهبی بودند، در بحث اختلاف پیش می آمد. گروه اول می گفتند که حزب توده هر چه مردم دارد از آنها می گیرد و به دیگران می دهد و همه باید مثل هم باشند و گروه دوم از کافر و ضد دین بودن آنان سخن می گفتند. و این دوره با وجود کودک بودن برای من عالمی داشت.
من تحصیلات دوره دبستانم را در خرداد 1331 به پایان رساندم و چون دبیرستانی در شهر یا روستای ما وجود نداشت بنا بر این از ادامه تحصیل باز ماندم و چون نفت هم ملی شده و فعالیتهای شرکت نفت هم راکد شده بود، افراد جدیدی را استخدام نمی کرد، من و دوستان دیگرم در منطقه اغلب بیکار و یا به کارهای عمله گی و مانند آن مشغول می شدیم و بیشتر به نشست های حزب می رسیدیم و سعی می کردیم که بیشتر با آن آشنا شویم. و در بحث هائی که بین ما و برخی از کارگران همسایه و یا در باشگاه صورت می گرفت و ما با حرارت از حزب و افکار آن سخن می گفتیم اغلب بی دین و بی وطن خوانده می شدیم. در این ایام که دوران ملی شدن نفت بود به خانه ها برق دادند و لامپی در سقف آویزان بود و اگر کسی رادیوئی می خرید کارکنان اداره برق می آمدند و پریزی برای استفاده رادیو نصب می کردند و در خانه های کارگری هم کم کم صدای رادیو ها بلند می شد . یادم می آید در شبی که خبر کشته شدن تیمسار رزم آرا از رادیو پخش شده بود و همه مردم محل از آن آگاه شده بودند. شبی در آشپزخانه عمومی محلمان که یکی از محل هائی بود که همسایه ها با هم جمع می شدند و صحبت می کردند. با یکی از همسایه گان به نام نادعلی صحبت می کردم، وقتی رزم آرا را خائن و نوکر انگلیسی خطاب کردم به شدت عصبانی شد و گفت تو بچه چه می دانی که در مملکت چه می گذرد؟. با کشتن نخست وزیر مملکت دچار هرج و مرج می شود و سنگ روی سنگ بند نمی شود. تلاش من برای معرفی رزم آرا او را سخت عصبانی کرد.
وقتی مصدق مصدر کار شد و من سخنان وی یا دکتر فاطمی و دیگران را در کنار رادیوی باطری دار"آندریا" خودمان می شنیدم، غرق لذت می شدم و رفته، رفته به جبهه ملی تمایل پیدا کردم و در نشست های حزبی که با دوستان حزبی داشتیم، شیوه انتقادی را کم و بیش به کار می بردم و سوالاتی را طرح می کردم که از نظر جمع مناسب به نظر نمی رسید و آن را افکار بورژووازی می نامیدند. ولی من هر چه بیشتر به جلو می رفتم، شیفته و طرفدار مصدق می شدم و از حزب دور می شدم. این وضع تا 25 مرداد ماه 1332 ادامه داشت. وقتی رادیو، شکست برنامه کودتا را برای بر کناری مصدق را اعلام کرد به سختی خوشحال شدم و سر از پا نمی شناختم.
فردا آن روز در شهرک ما که بیشتر کارگران مثل من خوشحال بودند، متینگ بزرگی در جلوی دفاتر شرکت نفت برگزار شد که مردم زیادی در آن شرکت کردند. ولی از آنجا که جبهه ملی یا طرفداران مصدق تشکیلاتی در آنجا نداشتند، کارگزار و کارگردان گرد همائی حزب توده شد و اعضای حزب سخنرانان جمع بودند. فاضل شریعتی، شنبه گرجی زاده، عباسی از ظلم و ستم انگلیس و خیانت شاه و دربار سخن ها گفتند. و مردم فریاد مرگ بر شاه و زنده باد مصدق را سر می دادند و من هم اولین بار بود که در یک متینگ شرکت می کردم و مانند سایرین فریاد می زدم. ماه مرداد از ایام گرم و طاقت فرسای سرزمین خوزستان است و متینگ روز 26 مرداد تشکیل شده بود و گرما غوغا می کرد. همه در زیر آفتاب سوزان تشنه و به آب نیازمند بودند. و من در توزیع آب برای رفع تشنگی مردم کمک می کردم. یکی از هم سن و سالان و همکلاسی های من هم به بالای سکو رفت و محمد رضا شاه را پسر رضا شاه قلدر و ذغال فروش خطاب کرد و فریاد مرگ بر شاه را بلند کرد. من به چشم دیدم که برخی از کارگران مسن از جمعیت جدا شدند و رفتند . در آن روز در میتینگ بین مردم خرما پخش می شد(چون در شهرک ما شیرینی و شیرینی فروش نبود) تو گوئی همه برای خواندن فاتحه برای رژیم شاهنشاهی آمده بودند !!
وقتی به خانه آمدم و شاد و شنگول بودم و می گفتم که شاه فرار کرده است. مادر بزرگم که سن زیادی داشت و ترور ناصرالدین شاه را شنیده بود، می گفت خدا آخر و عاقبت این مملکت را بدون شاه به خیر کند. و پدرم می گفت حالا مردم می خواهند با همین زنده باد و مرده باد گفتن کشور را اداره کنند؟ وقتی سعی می کردم که از آینده خوب و زندگی بهتر برای مردم صحبت بکنم، می گفتند کشور را از زیر پتو نمی توان اداره کرد، باید رفت و وضع مردم را از نزدیک دید، تهران نشینان خبری از مملکت ندارند، چه رسد به کسی که همیشه توی رختخواب است.
سه روز بعد در 28 مرداد 1332 ورق بر گشت و حکومت دکتر مصدق با کودتای ارتشیان و حمایت دولت آمریکا سقوط کرد و شاه از ایتالیا به ایران بر گشت. و من در عجب شدم که چگونه قهرمانان شکست ناپذیر من که ملت طرفدار آنها بود شکست خوردند!!. چرا آنها نتوانستند از آرزوهای مردم و از دولت خود دفاع کنند و به این سادگی کشور را تسلیم کردند؟ و چرا این همه مردم که درسرتاسر کشور هر روز یا مرگ ، یا مصدق می گفتند، هیچ واکنشی نشان ندادند؟ نه تنها در آن موقع جوابی پیدا نکردم از شما چه پنهان هنوز که هنوز است هم به دنبال جوابم.! شاید، نمیدانم شاید: جواب در این جملات کوتاه شادروان مهدی بازرگان که اولین مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران بود ، باشد:
" ..... چنین فداکاریهایی را دیدیم و نظیر اینها زیاد بود; اما علیه این گونه کسان جنجال میشد! داخل خود هیات مدیره هم کار پیش نمیرفت. به مرحوم مصدق گفتم، آقا در یک سبزی فروشی هم- اتفاقا متین دفتری هم همین سخن را گفته بود- باید معلوم باشد چه کسی ادارهکننده است. آخر چطور ممکن است سه نفر ادارهکننده یک موسسهء عظیم باشند؟ بالاخره یکی باید رییس باشد و کارها تقسیم شود. آن زمان دستها همه بسته بود. چون همکاران حاضر نبودند رییس و مرئوسی و تقسیم وظایف در کار باشد. به حسیبی گفتم آقا این هیاتمدیره زیر نظارت هیات مختلط است. پس تشریف بیاورند اینجا اوضاع ما را از نزدیک ببینند. اولا به این تهمتها که گفتهاند همه چیز را دزدیدند و بردند، رسیدگی کنند; ثانیا این اختلافات ما را حل کنند. این طوری که نمیشود همه چیز روی دستهبندی و رقابتهای مقام و منفعت پیش برود! آن هیات مختلط آمدند، ولی خودشان با خودشان دعواشان شد! شعر سعدی که میگوید:
شد غلامی که آب جوی آرد /آب جوی آمد و غلام ببرد
مصداق پیدا کرد. مردم و رانندهها پشت پنجرههای سالن ایستاده بودند و فریادهای مکی و درجای دیگر شایگان بلند بود! وقتی مردم برای بعضی از این آنها ابراز احساسات شدید و ادای احترام بیشتر میکردند، بعضیدیگر ناراحت شده و نمیتوانستند عصبانیت و اعتراض و اختلاف خود را مخفی کنند. بدیهی است که بر سر مسایل سیاسی و اداری نیز تفاهم و انضباط چندانی نداشتند، دو دستگی و چند دستگی حاکم بود و کمتر به فکر مصلحت شرکت و مملکت بودند; خلاصه جنجالی بود! ما گفتیم «خر ما از کرهگی دم نداشت»; نخواستیم هیات مختلف بیاید مشکلات ما را حل کند. گفته میشد که چون همهء انگلیسیها را بیرون نکردهاند، عوامل و ایادی آنها این کارها را راه میاندازند; ولی چنین نبود، همه چیز از خودمان بود. رجال و دستاندرکاران داخلی، بهخاطر، معایب اخلاقی، حسادت،جاهطلبی و خودخواهیها، اوضاع را آشفته میکردند. در ابتدا، البته تودهایها بودند، ولی آنها الحمدالله پس رفتند و سپس ایرادگیریها و تعارضات شخصی افراد، مانع پیشرفت کار بود.
یک موضوع دعوا، اختلاف بر سر کارمندان و شخصیتهای سابق شرکت نفت از جمله فلاح بود. متاسفانه فرصت نیست شرح دهم، خدمتی که فلاح به انجام ملی شدن نفت و خلعید کرد، چقدر موثر و ارزنده بود و چطور ما توانستیم از همکاری و خدمات و استعدادهای هموطنان استفاده کنیم". [1]
آیا همین رویه هم در مملکت داری هم رواج داشته است ؟؟؟ و زیان آن خودخواهی های سران ملی گرا مردم ایران سالها تحمل کردند. به دنبال این کو دتا، سردمداران توده ای های شهرک ما هم روانه زندان شدند و کارگران سخنران میتینگ از کار برکنار شدند و مملکت دارای شاه شد و مصدق که مردم این همه فریاد زنده باد برایش می زدند به زندان رفت. و کشور به سوی آینده ای نا معلوم و دست خوش حوادث بعدی شد.
من چند روزی از ترس دستگیری ! از خانه بیرون نمی رفتم. گوئی که من هم از همکاران مصدق بوده ا م. من سالها بعد با دو نفر ار همین سخنرانان گرد همائی 25 مرداد 1332در شرکت های پیمانکاری که منطقه کار می کردند همکار شدم و با آنها از نزدیک بحث و کفتگو داشتم. یکی حاجی شریعتی بود که در بی بی حکیمه با هم در شرکت اینتر نشنال دریلینگ در حفاری کار می کردم و دیگری دوست خوبم آقای شنبه گرجی زاده بود که در مقابل هم ایستادیم. او نماینده کارگران بود و من مترجم کارفرما و همیشه به من می گفت که دیدی تو طرفدار بورژوا بودی؟ من می گفتم من در همین سمت بیشتر از شما به کارگران خدمت می کنم و اگر بخواهم نماینده کارگران شوم از تو بیشتر رای می آورم!! تو می خواهی با فریاد از حق کارگران دفاع کنی مانند 25 مرداد؟ من حرفهای بی قانونی تو را در قالب قانون به کارفرما انتقال می دهم، تا جوابی نداشته باشد. به کار گیری عقل بهتر از احساسات است! سال ها بعد که مطالعاتم را بیشتر کردم به درس دیگری از زندگی رسیدم :
"که هر کس در این دنیا خود باید رهبر و راهنمای خویش باشد و چون حلاج بگوید ان الحق. و نباید منتظر باشد که دیگران برایش کاری کنند و به خصوص سیاستمداران کاخ نشین."
سلام قشقایی قارداشلاریم.من تبریز شهریندن سیز لر سالیغ و غیرتلی تورک قارداشلاریما سلام الیرم .بیزی موتحید الین تیراختور تیمینه یاشادییب و قارداشلیمیزی اعلام الیرم
جزئیات بیشتر
این خبر به زودی اعلام می شود.البته خبرنگار آذربایجان اسپورت از باشگاه خبر میدهد
که در صورت قطعی شدن این انتقال ، کمالوند بعد از بازی با استقلال از این تیم جدا
خواهد شد . یعنی فعلا تا پایان بازی با استقلال در هفته ششم دور برگشت بازیهای لیگ
برتر ( یعنی پایان رقابتهای نیم فصل لیگ دسته یک ) این مربی روی نیمکت تراکتور
خواهد نشست.