5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

روزی با عشایر ایل قشقایی در ییلاق سمیرم

روزی با عشایر ایل قشقایی در ییلاق سمیرم
اصفهان – دیار سرسبز و ییلاقی سمیرم این روزها پذیرای جمعیت زیادی از عشایر ایل قشقایی است که از شهرها و استان های جنوبی کشور راهی این منطقه شده اند.
روزی با عشایر ایل قشقایی در ییلاق سمیرم
اصفهان – دیار سرسبز و ییلاقی سمیرم این روزها پذیرای جمعیت زیادی از عشایر ایل قشقایی است که از شهرها و استان های جنوبی کشور راهی این منطقه شده اند.
عشایر که از گرمای طاقت فرسای جنوب به بزرگترین ییلاق عشایر کشور کوچیده اند، این روزها سرگرم جمع و جور کردن اسباب زندگی و برپا کردن چادرهایشان در یورت ها ( جایگاه چادر زدن و اتراق) هستند.
در یک روز بهاری و در بامدادی سرد اما دلنشین منطقه سمیرم، همراه با عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی و یک راهنما راهی مناطق عشایر نشین بزرگترین ییلاق کشور شدیم.
از کمربندی شمال شهر سمیرم و از پشت کوه "بهرز" منطقه ای معروف به" بلبلاب" و "سرگز" و از پیست اسکی بدون برف که گذشتیم، در همان ایل راه اول گله بزرگی از گوسفندان را دیدیم که دختر عشایر به همراه برادر چهارساله اش چوپانان گله بودند.
گله با دو قوچ بزرگ، بعنوان پیشرو یا همان" سلطان گله" از تپه ای سرسبز به منظور خوردن آب به سمت آبشخور یورت سرازیر شده بود.
کمی آنسوتر چادری با آرم جمعیت هلال احمر برپا بود، راهنما، سردی هوا را دلیل اصلی استفاده عشایر در این موقع از بهار از این چادرها ذکر کرد و گفت: با گرم تر شدن هوا عشایر اقدام به برپا کردن سیاه چادرهایشان می کنند.
پیرمردی کهن سال با کلاه مخصوص عشایر قشقایی درون چادر دراز کشیده بود و شاید خاطرات سالها رفت و آمد در مسیر ییلاق و قشلاق را در ذهنش مرور می کرد.
زن جوانی درحال آماده کردن سر گوسفند برای پخت کله پاچه بود. پیرزن هم ماست را در ظرفی فلزی که امروزه جانشین مشک شده است، می ریخت و به چوب آویز می کرد تا دوغ درست کند.
چشمش که به ما افتاد به سمت چادر رفت و آنجا رامرتب کرد. پیرزن به همراه پسرش برای خوش آمدگویی به استقبال ما آمدند.
درحین گفتگو متوجه شدیم پسرش همان آقای فرد افشار دبیر ریاضی یکی از مدارس سمیرم است.
چادر مزین به جاجیم وگلیم های رنگارنگ بود و در بین آن فرش ماشینی هم دیده می شد.
نوه های پیرزن آن سوی چادرهیزم می شکستند و مرغ و خروسها با جوجه هاشان زندگی عشایر را کاملتر نشان می دادند.
کشکهای تازه روی پارچه ای بر بالای هیزمها آفتاب می خورند تا خشک شوند.
پیرزن هم که دوربین را می بیند،‌ سریع لباسهای زیباترش را روی لباسهای قبلی می پوشد و دوباره مشغول کار می شود.
در آن سوی یورت و در مسیر رسیدن به عشایر طایفه "رکه دره شوری" ،خانوار دیگری همه اسباب زندگی را در زیر آفتاب گسترانیده تا پس از سفر چند روز کوچ آفتابگیر شوند و به قول خودشان هوایی عوض کنند.
هنوز صبحگاهان است و کمی سرد و هوا کم کم ابری می شود.
زوج جوان درمیان وسایلشان سرگردان هستند و دختربچه ای از درون چادر موقتی که بر پا شده به بیرون سرک می کشد.
زن می گوید: در انتظار میخ هستیم، به محض رسیدن میخ چادر می زنیم. قرار می گذاریم برای دیدن چادرزدن عشایر دوباره برگردیم.
تصویر بازیگر سریال کرهای برروی پیراهن مرد عشایر خود نمایی می کند.
راه خاکی و پیچ در پیچ را که حکایت از سختی زندگی عشایر دارد،‌ ادامه می دهیم.
حدود هفت کیلومتری از این یورت دور می شویم که آغل گوسفند و بز ما را به سمت خود می کشاند و باز کمی آنسوتر چادرهای عشایری که صاحب گوسفندان هستند، نمایان می شود.
سگ نگهبان گله فقط پارس می کند و گویا حوصله دویدن به سمت ما را ندارد، ما هم به راحتی به سمت چادر می رویم و صاحب خانه را می طلبیم.
جوجه های مرغ و بوقلمون که تازه سر از تخم بیرون آورده اند در لابلای علف های حاشیه یورت می دوندو منظره ای زیبا را خلق می کنند.
آقای ظریفی، مرد عشایر، برایمان آش دوغ مخصوص با دوغ گوسفند می آورد که چقدر طبیعی و خوشمزه است.
مرد عشایر دعوتمان می کند برای ناهار بمانیم و بخاطر همین بوقلمون زبان بسته را جلوی ما سر می برد تا نمک گیرمان کند.
زن خانواده با معرفی بچه هایش به ما می گوید که تنها این سه بچه را که ما می بینیم ندارد و مابقی مشغول تحصیل در دانشگاه شیراز هستند و یک پسرش هم نتوانسته زندگی در خوابگاه و دانشگاه را تحمل کند، به ایل برگشته است تا به پدرش خدمت کند.
زن، دیگی را برآتش نهاده و دوغ داخل آن را مدام با چوبی بهم می زد تا کشک درست کند.
"فرانگیز" دختر کوچکش با طناب برای "کیانا" نوه خانواده گهواره محلی که "ننی" نام دارد ، درست می کرد.
پیرزنی تنها در کنار اجاق نشسته و پیرمرد آنسوتر خوابیده بود و" کپنکش " (محافظی از جنس پشم ) را روی خود انداخته بود.
با صدای سگ نگهبان از جایش بلند شد و از ما خواست کنارش بنشینیم، وسایل زندگی دورا دورش ریخته بود، گویا خستگی راه مانع از برافراختن سیه چادر شده بود.
پیرزن تند تند قند شکست تا برای ما چای بیاورد.
عروسش که تازه مادر شده بود در چادر استراحت می کرد، صدای ما را که شنید، فرزندش را برداشت وبیرون آمد.
از اینکه با دوربین از فرزندش عکس گرفتیم بسیار خوشحال شد.
شنیده بودم هرکس وارد عشایر شود خود میزبان است و باید از خود پذیرایی کند.
بدون تعارف چای ریختیم و خوردیم.
همه خسته بودند، انگار توان حرف زدن نداشتند.
برای صرف ناهار به چادر خانواده ظریفی بازگشتیم که بسیار متفاوت با چادرهای عشایر بود.
از زبان پسر خانواده شنیدیم که سفارشی از دوبی برایشان ارسال شده است.
بعد از صرف ناهار، پسر از مشکلات و زیبایی ها و سختی های زندگی عشایر برایمان گفت.
برای اداره زندگی و آینده اش نیاز به تسهیلات داشت و می خواست با وام نیازش را تامین کند.
در مسیر بازگشت زوج عشایر را دیدیم که در پهنای طبیعت سیه چادر را برپا کرده بودند و زن جوان با غرور سقف چادرش را جارو می زد و مرد طنابهای چادر را با میخ به زمین می کوبید.
پیرزن هم چادر پاره اش را می دوخت.
این واقعیت را درمی یابیم که در کنار زیبایی زندگی در طبیعت، سختی و مشقت فراوانی برای عشایر وجود دارد،‌ بخصوص این سالها که خشکسالی و گسترش شهرها و روستاها و بسته شدن ایل راهها، عشایر را ناچار به حرکت سریع از ییلاق به قشلاق و بالعکس کرده است.

بیش از پنجهزار خانوار عشایر با حدود یک میلیون و سیصد هزار راس دام همه ساله از استانهای جنوبی کشور به ییلاقهای سمیرم می آیند.

http://www.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=1119460&IdZone=2

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد