5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

نفت در دیار قشقائیان گچساران




نفت در دیار قشقائیان گچساران -







http://ghashghaietribe.persianblog.ir



حفاری در گچ کوراغلی - گچساران

 شرکت نفت پس از تهیه مقدمات و نصب دکل ها و فراهم شدن سایر امکانات،  اولین چاه نفت را در سال 1303 شمسی (1924 م)  به شماره یک در محلی به فاصله یک کیلو متری از مقبره امام زاده بابا محمد و بالای دره قیری ( قره گُل) توسط حفاران برمه ای حفر کرد. حفاری به مدت چندین ماه طول کشید اما نفتی در آن کشف نشد و ادامه تلاش متوقف شد.  بعدا در محل این چاه و نزدیک آن تاسیسات اداری شرکت نفت و تعدادی منازل کارگری معروف به پشت گاراژ ساخته شد.  بعد از آن چاه شماره 2 به فاصله سه کیلومتری این محل حفر شد که مقدار بسیار کمی نفت داشت و استخراج آن اقتصادی و مقرون به صرفه نبود. این محل نیز بعدا محل گورستان و حمام عمومی شهر شد.


چاه شماره سه در سال 1928 م (1307 شمسی) در دامنه تپه ها و دره های نرگس لو حفر شد . و تلاش حفاران در این ناحیه ادامه یافت و پس از هشت ماه عملیات حفاری، مته حفاری به معدن نفت نرسید و کاوشگران نفت از آن نا امید شدند و دستور تعطیل عملیات را صادر کردند. سپس تمام لوازم و تجهیزات را به مکانی دیگر برای حفر چاه جدید شماره 4 به ناحیه ای که هم اکنون رمه چار( مشابه نمره چهار) منتقل کردند.

 کار حفاری در چاه شماره سه به پایان رسیده و از هیاهو و سر و صدای ماشین حفاری و داد و بی داد کارگران خبری نبود و تپه های نرگس لو را باز سکوت و آرامش فرا گرفت. سر مهندس حفاری یک نفر از کارگران جوان را به نام کاوس به نگهبانی چاه و باقی مانده اثاثیه در آنجا بر جای گذاشت و همه رفتند.  کاوس در چادری که در کنار چاه بر پا شده بود به نگهبانی چاهی نظاره می نمود که از نظر همه دست اندرکاران به تاریخ سپرده شده بود. اما این حقیقت نداشت چاه شماره سه طلای سیاه فراوانی در دل ساده و بی ریای خود داشت که آن را سالیان سال محافظت کرده بود، حالا با  کنکاش مردمان حریم وی از هم پاشیده بود، و می رفت که خود را از قفس تاریک آزاد و رها کند.  حفاران کمی زود دست از کار کشیده بودند و چاه شماره 3 که نوید بخش تلاش آنها بود، آرامشی قیل از توفان داشت. به داستان این چاه گوش می دهیم. 

روایتی از فوران اولین چاه نفت در گچساران -  آن شب که نفت بارید...

بیابان است و سکوت و تنهایی، مشهدی کاوس است و چادری کوچک و سجاده ای برای راز و نیاز ویک قلیان و کتری و بقچه ای که از سقف چادر آویزان است. کمی آنسوتر شیرآلاتی که چندی قبل در پی حفاریهای بی نتیجه و یأس آلود بر دهانه چاه نصب شده و در تاریکی شب تداعی کننده هیبت هیولایی مخوف در ذهن است. گرما و شرجی هم که طبق معمول، سوغات تابستان جنوب است. مشهدی کاوس را از گرما گله ای نیست. او فرزند جنوب است و با زحمت و تلاش در روزهای داغ وزمین تفتیده مانوس است. اصلاً او نمیتواند دوری رفیق دیرینه اش را برتابد.

برای او پای گذاردن بر زمین گرم جنوب، یادآور خاطرات سالهای سخت گذشته است. خاطراتی که رویدادهای تلخ و شیرین بسیاری را در ذهنش زنده میکند. صدای ممتد جیرجیرکها و گاهی زوزه گرگها و شغالها آواهایی هستند که سکوت مرگبار بیابان را میشکند.

مشهدی کاوس طبق معمول سر وقت به نماز ایستاده است. برای او هیچ چیز محبوبتر از خلوت باخالق نیست؛ به خصوص وقتی که این خلوت با سکوت بیابان در هم آمیزد، او احساس نزدیکتری به خدایش دارد. آخرین رکعت نماز را هم با آرامش خاصی میخواند. حال وقت دعاست. وقت طلبیدن وخواستن است. دستهایش را به درگاه حضرت دوست می گشاید و با صدق و صفا اوراد دعا را از دل می گذراند و بر زبان جاری میسازد. او برای فرج مولایش و سعادت و به روزی همه مؤمنان، برای آمرزش همه رفتگان و برای آبادانی میهنش دعا میکند و پس آنگاه پیشانیاش را بر تربت می ساید. آتشی که مشهدی کاوس برای دم کردن چای افروخته، گرمای شرجی را از یاد میبرد. زبانه های آتش،کتری دوده گرفته و سیاه مشهدی کاوس را در خود غرق کرده و دیری نمیپاید که ناله آب از جفای آتش بلند میشود و چندی بعد چای ارغوانیرنگ مشهدی کاوس آماده نوشیدن است. به آرامی به طرف چادر میرود و بقچه اش را از سقف چادر بر میدارد. تکه های خشک نان را با اندک آبی، نرم میکند. قبلاز آنکه نان را بر دهان بگذارد، بار دیگر دستهایش را به طرف آسمان پرستاره میگشاید و خدای را به خاطر نعمتهایش شکر میکند... نان و خرما و جرعه ای دوغ، شام گوارای مشهدی کاوس است. چای و قلیان هم که جای خود را دارندو از دوستان قدیم اند! مشهدی کاوس در تنهایی خود به قلیان پک میزند و در همان حال به روزهایگذشته می اندیشد. روزهای پرهیاهو و مملو از سر و صدا در همین نزدیکی، فریادهای مستشاران ونفتچی های انگلیسی را از ذهنش عبور می دهد و روزی را که با یأس و ناامیدی چاه را به حالت باز رها کردند و رفتند و او را با یک دنیا امید و آرزو در کنار چاه مغرور تنها گذاشتند....

حالا در سیاهی شب، تصویر وهم انگیز شیرآلات چاه، بی هیچ صدایی، مشهدی کاوس را به خودمشغول داشته و گویی با سکوت سنگین خود، با او همنوا و همدرد شده است. ساعتی بعد او در درون چادر است و بر روی تکه زیلویی مندرس دراز کشیده است. از دریچه چادر به آسمان مینگرد وستاره های پرفروغ شبهای تابستان جنوب را به نظاره می نشیند و دقایقی بعد آرام آرام پلکهایش سنگین میشود. هنوز در عالم خواب و بیداری است که صدایی او را به خود میآورد. این میهمان ناخوانده دراین وقت از شب و در این بیابان برهوت چه کسی میتواند باشد؟ قدری تأمل میکند. سعی دارد بر قوای حسی خود مسلط شود تا بهتر بتواند این صدا را تشخیص دهد. آری صدا صدای باران است. باران؟!آنهم در تابستان؟! آنهم در جنوب؟!

اصلاً نمیتواند باران باشد. اصلاً همین چند لحظه قبل بود که آسمان با ستاره های بیشمار و شفافش با او سخن می گفت. به سرعت از چادر بیرون می رود. آنچه را که می بیند نمیتواند باور کند. احساس عجیبی به او دست می دهد. تصور اینکه فکر و خیالات همیشگی او را دچار توهم کرده، لحظه ای بر او غالب می شود. اما نه،به زودی به خود می آید و چشمهایش را   می ساید. نفت از چاه شماره 3 فوران کرده، باران طلای سیاه بی هیچ مضایقه ای باریدن آغاز کرده است.  از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد. او اولین کسی است که شاهد استخراج نفت در گچساران است. به سرعت خود را به چادر می رساند و طبق آموزشی که به او داده شده شیر اصلی چاه را می بندد.حالا وقت اطلاع دادن است. در تاریکی شب، با پای پیاده و فارغ از هرگونه احساس خطر و خستگی به سمت مرکز کنترل شرکت در قریه آب شیرین ره      می پوید. حالا برای او دیگر شب و تنهایی مفهومی ندارد... آنچه می بیند روز است و نور و روشنایی و کار و تلاش. 7 کیلومتر راه را یک نفس می دود و خود را به مرکز کنترل        می رساند و پیام شادی بخش خود را ابلاغ می کند.... و سالها سپری می شود، تا اینکه در میانه یک روز پاییزی، مقدار قابل توجهی پول و یک قبضه تفنگ شکاری با حکاکی نام (مشهدی کاوس دستانی) از سوی ملکه انگلیس هدیه ای است که طی تشریفات خاصی به این پیام آور انرژی اهدا می شود.

 مشهدی کاوس دستانی در سال 1275 در تیره دیزگانی از ایل بزرگ کشکولی در محلی موسوم به چاه زندگانی در حوالی 50 کیلومتری جنوب غربی امامزاده بی بی حکیمه به دنیا آمد و در همان اوان جوانی با آغاز فعالیتهای تجسس و اکتشاف نفت وارد این صنعت شد و پس از سالها خدمت صادقانه و باخطرات بسیار که اوج آن پیام فوران نفت از چاه شماره 3 بود، از خدمت در شرکت نفت بازخرید شد ودر سال 1346 دارفانی را وداع گفت و در همان زمین گرم و تفتیده جنوب در گچساران به خاک سپرده شد. 

مرحوم کاووس با یکی از فامیل های من ازدواج کرده بود اسم زنش مناور بود. و من هنگامی که در آب شیرین به مدرسه می رفتم و منزل وی نزدیک دبستان منوچهری قرار داشت و من  برخی از اوقات به توصیه مادرم به منزل او برای دیدن همسرش که فامیلمان بود می رفتم. و یک نامه انگلیس قاب گرفته را در منزل ایشان دیدم که می گفت پادشاه انگلیس به او داده است.

وی از اولین کارگران حفار ایرانی بود که هنگامی که شرکت نفت به میشان آمد و عملیات حفاری را شروع کرد، از روستای خود دیزگان به میشان آمد، به استخدام شرکت در آمد و پس از انتقال عملیات از میشان به گچ کوراغلی، با شرکت به گچساران آمده بود و از سرگارگران حفاری بود. و تا پایان عمر در منطقه گچساران بود.

چاه شماره 3 که حفاران مته حفاری را در نزدیک معدن نفت از کار بازداشته بودند، از این فرصت استفاده کرد و با فشار گاز خود باقی مانده سنگ ها را در هم کوبیده بود و سرکشان از آن بیرون زده بود. چاه به نفت رسید و پیش بینی رینولدز و همکارانش در مورد نفت گچ ساران به حقیقت پیوست و گنج ناپیدای این سرزمین کشف شد.

و به این ترتیب این سرزمین که قرن ها در سکوت و سکون و محل قشلاق ترکان قشقایی بود، تبدیل به یک سرزمین طلای سیاه شد، که میلیون ها بشکه از داشته های آن استخراج شد و به تاراج رفت، و مردم این دیار را از این پروت های برباد رفته سهم چندانی جز کار و تلاش در گرمای طاقت فرسا نصیبی نشد و تا چند سال پیش حتی ساکنین این دیار از داشتن گاز برای سوخت خانه هایشان محروم بودند، و هم اینک نیز نصیب شان گاز ترش تصفیه نشده است که در کوچه پس  کوچه های نوازش گر بینی و مشام کودکان و مردم است در حالی که بسیاری از شهرهای کشور از گاز تصفیه شده استفاده می کنند، از جمله تهران نشنیان و مدیران مفخم شرکت ملی نفت ایران!!!

 

به نقل از کتاب در دست تدوین :ثروتهای بر باد رفته و مردم از یاد رفته

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد