5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

ااظهار نظر استاد جمال زاده در مورد سران ایل قشقایی






در سفرم به ایران یکی از دوستان گرامی (قیطاس مردانی راد) که خود از نویسندگان قشقایی است . و کتب زیادی را ترجمه و منتشر کرده اند از جمله: چگونه از رنج بردن رها شویم:، موکل ؛ 100فرصت برای تغییر در زندگی و .... و ارادت و باورم به ایشان فراوان است، بریده روزنامه ای را به من داد که در آن مطلبی به نام (لحظه ای و سخنی) از استاد جمال زاده نویسنده معروف در باره صولت الدوله و خانواده وی بود و به من فرمودند که آن را برای آگاهی همزبانان در تارنمای خود درج کن و من هم به ایشان قول دادم که این کار را انجام دهم.

چون نویسنده این مطالب جمال زاده از اساتید ادب و فرهنگ ایران زمین هستند، ابتدا به معرفی ایشان می پردازم و در پی آن مطلب را درج می کنم:

محمدعلی جمال‌زاده در خانواده‌ای مذهبی در سال ۱۲۷0 در اصفهان به دنیا آمد. او فرزند سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی بود. واعظ اصفهانی در اصفهان زندگی می‌کرد، اما غالباً برای وعظ به شهرهای مختلف سفر می‌کرد. جمال‌زاده پس از ۱۰ سالگی پدر خود را در برخی از سفرها همراهی می‌کرد. دو ، سه سال بعد پدرش او را برای تحصیل به بیروت فرستاد ( 1908) 1287 شمسی.در این اوقات او 12 سال داشت ، محمد علی جمالزاده در بیروت بود که اوضاع سیاسی در ایران دگرگون شد ، محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بست . در این اوضاع پدر محمد علی را در بروجرد به طناب دار آویختند .





جمالزاده در بیروت با ابراهیم پور داودی و مهدی ملک زاده ( فرزند ملک المتکلمین ) چند سالی همدرس بود . چون متمایل به تحصیلات دانشگاهی اروپایی شد در سال 1910 (1289ش) از راه مصر خود را به فرانسه رسانید سپس به توصیه سفیر ایران به لوزان سوئیس رفت و ادامه تحصیل داد و تا سال 1911 در آنجا بود ، سپس به دیژون و دیپلم علم حقوق را گرفت . در سال 1915 و با وقوع جنگ جهانی به کمیته ملیون دعوت شد ، این کمیته که مدیر آن حسن تقی زاده بود برای مبارزه با روس و انگلیس تشکیل شده بود و دفتر آن در برلن بود . جمال زاده از 1915 تا 1930 (1294 تا 1309) در برلن زیست .

جمال زاده پس از ورود به برلن مدت درازی نگذشت که به مأموریت از جانب کمیته ملیون به بغداد و کرمانشاه اعزام شد و مدت 16 ماه در این صفحات بود و در بازگشت دوباره به برلن به همکاری قلمی مجله کاوه دعوت شد و تا تعطیلی آن مجله با تقی زاده کار کرد . جمال زاده پس از تعطیلی مجله کاوه در سفارت ایران خدمت کرد و سرپرستی محصلین ایرانی به او واگذار شد و 8 سال در این کار بود تا اینکه از سال 1931 (1309شمسی )به دفتر بین المللی کار ، وابسته به جامعه ملل پیوست و در سال 1956 بازنشسته شد . پس از برلن به ژنو مهاجرت کرد و تا پایان عمر در این شهر بود که در این مدت چند دوره به نمایندگی دولت ایران در جلسات کنفرانس بین المللی " آموزش و پرورش " شرکت کرد .

سید محمدعلی جمالزاده ، پدر داستان نویسی نوین ایران ، به گمان بسیاری از صاحب نظران ، نقادی سختگیر و نویسنده ای تاثیرگذار بر جریان داستان نویسی ایران بود که توانست در اندک زمانی نسل جوان آن دوران را برانگیزد. پدر جمالزاده یعنی سید جمال واعظ اصفهانی ، خطیب مشهور مشروطیت است . جمالزاده که بشدت تحت تاثیر کلام پدر قرار داشت ، رفته رفته به سوی هنر داستان نویسی تمایل پیدا کرد؛ چرا که پدر در طی سخنرانی های متعدد در مساجد و مجالس مختلف ، مردم را به مطالعه رمان که در آن زمان "رومان " خوانده می شد، تشویق می کرد. در عین حال جمالزاده به نقش ادبیات و میزان تاثیرگذاری اش در سطوح مختلف جامعه و سیاست واقف شد و طی بیانیه ای که در مقدمه کتاب "یکی بود یکی نبود"، به چاپ رساند، این موضوع را ذکر کرده است:". محمدعلی جمالزاده را همراه با صادق هدایت و بزرگ علوی سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی می‌دانند. داستان کوتاه «فارسی شکر است» را که در کتاب یکی بود یکی نبود او چاپ شده‌است.

حالا این آقا سید محمدعلی جمال زاده که در هنر نویسندگی ایشان شکی وجود ندارد در مورد قشقایی ها هم اظهار نظر فرموده اند. به این نوشته های ایشان که طی مصاحبه ای سه سال قبل از فوتشان (در سن 98 سالگی) در روزنامه همشهری 10 آبان ماه 1373 درج شده است را ملاحظه بفرمایید:

" س- آیا می دانید چرا رضا خان صولت الدوله را دستگیر کرد و با قشقایی ها در افتاد؟

- برای این که صولت الدوله بکلی آدم نادانی بود. صولت سه چهار تا بچه داشت. بچه آخرش که کشته شد، (خسرو) بکلی مردکه احمقی بود. از میان این ها یکی شان محمد حسین خان بود که حالا برگشته به ایران. او پسر خوبی بود. یکی دیگر ملک منصور است. این یکی آدمی قوی و محکمی بود. ولی حالا او کاره ای نیست. ولی آن چهارمی که از همه جوانتر بود، هم او و هم ناصر خان هر دو نفرشان آدمهای خطرناکی بودند. دروغگو بودند. پولدوست بودند، مزخرف بودند. این دو برادر دیگر طرفدار آلمان شده بودند. آن ها بیچاره حالا هر دو در ایران هستند. اما می دانید که یکی از برادرها که کتاب نوشته(منظور محمد ناصر خان است) اصلا آدم بی سواد بود. آدم های خوبی نبودند.

(لطفا یک بار دیگر سوال را بخوانید و جواب این نویسنده نامدار را هم که پاسخش اصلا به سوال مربوط نیست هم توجه نمایید!! گویا استاد دل پری از این برادران داشته است؟ چرا؟)

س- خود صولت الدوله چگونه آدمی بود؟

- من صولت الدوله را ندیده بودم. من با زنش که پیرزنی بود به نام (بی بی خدیجه) آشنا بودم. وقتی که رفت پیش،شوهرش در زندان بود. می خواست برود شوهرش را ببیند. رضا شاه گفت برو توی زندان شوهرت را ملاقات کن. بی بی گفت ما زن های قشقایی توی زندان نمی رویم. رضا شاه دستور داد بیاید بیرون همدیگر را ببینند. وقتی از پیش رضاشاه رفته بود به بیرون،رضا شاه گفته بود «کاش این زن مرد بود و وزیر من می شد» من بی نهایت برای او احترام قائلم. مُرد.

خیلی احترام قائلم. بسیار بسیار زن با فهمی بود. بی سواد، بی سواد، ولی با فهم. مدتی در ژنو بود. خدمتکاری داشت اهل شیراز. برای آشپزی زن خوبی بود. بیوه زنی بود که برای بی بی آشپزی می کرد.

.... من آنجا از بی بی پرسیدم که میان چهار پسر و دو دختر، کدام یک را بیشتر دوست داری؟ فکر کرد و گفت «هر کدام که بدبخت ترند، او را بیشتر از دیگران دوست دارم». یک خواهر هم داشت که در آلمان مرد. وقتی خواهرش مرد به من گفت که «وقتی کسی از ما می میرد که دوستش داریم، دم اسب ها را در قشقایی می برند» اما برای مراسم عزاداری و شستن خواهرش موهای خودش را چید.(!) آن موقع با برادرش آمده بود که کشکولی بود( منظور حمزه خان کشکولی برادر خدیجه بی بی است) بعد از دو سه هفته تلفن کرد که جمالزاده من می خواهم ترا دعوت بکنم. رفتم گفت می خواهم ترا با برادرم به کافه ای ببرم که مردمش می رقصند. گفتم والله به عمرم ندیده ام. رفتم توی آن کافه، الله اکبر! مردها و زن ها بعد از ظهر توی باغ می رقصیدند. یک دفعه به من گفت « ای جمال زاده کاش می توانستم یکی از این دخترها را ببرم به ایل قشقایی» پرسیدم «برای چه» گفت جمال زاده مرا که می بینی هفده شکم زاییده ام که از همه آن ها شش، هفت تا یشان باقی مانده اند. شوهرم هنوز جوان مانده، دلم می خواهد یکی از این ها را ببرم بدهم به او» گفتم دروغ می گویی. گفت خدا شاهد است به مرگ هفت بچه ام راست می گویم» دیدم زنی است ما فوق تصور......."



نکاتی چند در باره این سخن پراکنی استاد جمال زاده که بیش از 80 سال از عمر یکصد و چهار ساله را در خارج از کشور بوده اند، به نظرم رسید که به آن ها اشاره نمایم.



1. در سوال اول ایشان می گویند که « صولت الدوله آدم بکلی نادانی بودند.

در سوال بعدی می فرمایند که من صولت الدوله را اصلا ندیده بود. ولی با زنش که پیر زنی بود آشنا بودم.!!

استاد گرامی در باره کسی که اصلا ندیده بود، قضاوت فرموده و وی را به کلی نادان ارزیابی کرده است!!

2. استاد گرامی که بخش اعظم زندگی و عمر خود، در ایران نبوده بنا بر این کمتر آشنایی با پسران صولت الدوله نداشته است لابد وی همچنان که در باره پدر اظهار فضل فرموده اند، این اظهارشان هم در همان ردیف باید باشد. اما متاسفانه باید اشاره کنم که از یک استاد ادبیات و فرهنگ ایران زمین به کار بردن الفاظ مزبور دور از شان ایشان بود.

3. استاد می فرمایند که بی بی خدیچه به من گفت که «وقتی کسی از ما می میرد که دوستش داریم، دم اسب ها را در قشقایی می برند«اما برای مراسم عزاداری و شستن خواهرش موهای خودش را چید.(!).

تا آن جا که من می دانم چیدن موی زنان در میان ایل قشقایی بریدن موی زنان بسیار ناپسند است. این گونه زنان به گیس بریده معروف می شوند چون که تنها موی زنان خطاکار را می برند و در عزا داری ها تا کنون ندیده و نشنیده ام که زنان به جای اسب موی خود را بچینند.! این هم تازگی دارد، اگر استاد درست گفته باشد.!!

4. در مورد بی بی خدیجه هم فرموده اند که " من با زنش که پیرزنی بود آشنا بودم. می دانیم که صولت الدوله در سال 1311 شمسی درگذشته اند، و استاد هنگام پیری با همسرشان آشنا بودند که باید سال های درازی بعد از فوت صولت الدوله بوده باشد، پس چگونه همسرشان می خواستند از دختران رقاصه فرنگی برای شوهرش هدیه ببرند.؟؟؟؟

5. با شناختی که از این بانوی محترم در دست هست، وی کسی نبوده که به رقاص خانه برود آن هم همراه کسی برود که "والله به عمرم ندیده ام" را مدعی است. از همه مهمتر آن هم دو سه هفته بعد از فوت خواهرشان؟؟

6- می دانیم که ناصر خان کتابی ننوشته است بلکه یاداداشتهای روزانه وی را دیگری به چاپ داده است. ناصر خان هم مانند هم زمانی های خود سواد مکتبی در حد خواندن و نوشتن داشت. اما بقیه برادران همه تحصیل کرده بودند.

ارزش استاد در داستان نویسی همواره پایدار است، و این پراکنده گویی و بد زبانی در گفتار ایشان را در 98 سالگی به ضعف حاقظه و پیری ایشان ارتباط می دهم و متاسفم. الله اعلم