5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

5 میلیون هوادار تورک قشقایی تراختور

TIRAXTURUNQ 5 MILYON QAŞQAILI YARDIMÇILARI

غربت قشقاییها

مدتی است که فرصت نمی کنم وبلاگم رابه روز کنم.ولی شب گذشته که به خانه یکی ازهمسایگان برای عرض تسلیت به خاطردرگذشت جوانش به سبب حادثه دلخراش تصادف رفته بودم باموضوعی مواجه شدم که شدیدااحساساتم به غلیان درامد.دراطراف شیرازروستاهای زیادی هستند که جمعیت بومی آنها فارس زبان هست.قشقایی هاهم معمولا دراین روستاها ساکن شده اند.زندگی مسالمت امیزوبدون مشکلی دارند.گاهی اتفاقاتی می افتد که من غبطه می خورم چراماقشقایی هاازلحاظ فعالیت اجتماعی اینقدر تنبل وکم کارهستیم.درروستایی که ماهستیم هنگام تشییع این جوان 20ساله که قشقایی هم بوده ,فردمتولی قبرستان اجازه کندن قبررانمی دهد.بااین بهانه چون شما بومی نیستید اول باید پانصدهزارتومان بدهیدتااجازه دفن صادرشود.اگربومی بودید ازشماچیزی نمی گرفتیم.حالاشماشرایط سخت آن خانوداه صاحب عزادرآن شرایط رادرنظر بگیرید وبه نوع ادبیات آن فردمتولی قبرستان.خلاصه قضیه باوساطت عده ای تمام می شود.درد دل سوزناک پدرخانواده که این حادثه پیش آمده  راتاثرناک ترازدست دادن فرزندش بیان می کرد هیچگاه فراموش نمی کنم.البته این رفتارها شامل تمام فارس زبان ها نمی شود.من بیشترازخودمان دلگیرم.اقوام وخویشان این خانواده درنزدیکی لارستان بوده اند.امااین خانواده 15سالی دراین روستا ساکن شده اند وبرای مادرخانواده سنگین بوده که پیکر جوانش درفاصله چند صد کیلومتری دفن شود. من درتعجبم که چراخیرین وبزرگان ماقطعه زمینی رادرشیرازیا اطراف ان برای قشقایی ها درنظر نگرفته اند وچرا به فکرراه اندازی یک حسینیه نیستند .چرا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


http://ghashghae.blogfa.com/post-37.aspx

تراکتور - ملوان در اردبیل

تراکتور - ملوان
TractorFC.com-تراکتورسازی تبریز در دیداری تدارکاتی به مصاف ملوان بندرانزلی می‌رود

TractorFC.com- کلوب هواداران تراکتورسازی:

تیم فوتبال تراکتور در دیداری تدارکاتی در راه کسب آمادگی بیشتر برای ادامه مسابقات لیگ برتر به مصاف تیم لیگ برتری ملوان بندرانزلی می‌رود
شرایط این روزهای تیم فوتبال تراکتورسازی که خود را برای حضوری موفق در ادامه رقابت‌های لیگ برتر فوتبال باشگاه‌های کشور آماده می‌کند، نشان می‌دهد که این تیم یکی از تیم‌هایی است که به خوبی از تعطیلات 21 روزه لیگ برتر بهره‌برداری می‌کند.
تراکتورسازی بعد از دیدار هفته نهم با تیم فوتبال مس کرمان که به تساوی یک بر یک با این تیم انجامید، با نظر کادر فنی خود تمریناتش را تا روز چهارشنبه 31 شهریور ماه تعطیل کرد و از این روز دور جدید تمرینات را برای ادامه لیگ برتر از سر گرفت.
انجام چند دیدار تدارکاتی با تیمهای لیگ دو و لیگ یکی و همچنین انجام تمرینات مختلف که مورد نظر فراز کمالوند سرمربی تیم فوتبال تراکتور است با جدیت از سوی بازیکنان صورت گرفته است و اکنون کادر فنی این تیم ، در نظر دارند تا تیمشان را در یک دیدار مناسب تدارکاتی تا قبل از مصاف با نفت تهران محک بزنند.

به همین منظور تراکتورسازان فردا ساعت 16 در دیداری تدارکاتی در اردبیل یا سرعین برابر تیم ملوان به میدان می‌روند تا خود را برای دیدار در هفته دهم لیگ برتر آماده کند.


ادامه مطلب ...

تـورک اینان شئیطان

تـورک اینان شئیطان

 

بیر عشاییر قاشقایی تورکی شیطانینان داعوالاشمیش

تورک اینان شئیطان

بیـر گـون شئـیـطان تـورکو چکدی سیمطاغا
دئــدی: گــره گ بـورنــونـگ باسام تورپاغا
دوزده گــزدیــــم گــؤردوم سنـی داغـدایانگ
سـولا گـؤردوم سـنـی بـاخـدیـم سـاغـدایانگ

هــئــچ بیـلمیـرم گـؤیـده یـنـگ یا یئرده ینگ
گـاه سـرحـدده گـاهی گـرمــه سئــرده یــنگ
بئیه سنیـنگ تووسان و قیـش یوخونگ دور؟
آغــزیــنـگـدادا بیــر دانـا دیـش یوخونگ دور

بـیــابــانــدا عــومرونگ گئــدمیش دیــر بــادا
نــه اوشـــاغـــا ائـتـــیـشـــدیـــنـگ نــه آروادا
ســن قــالــمیـشــانـگ بــو بیـابان کونــجونـدا
عــومــرونــگ گـچدـی گچـّــیلر قولونــجونـدا

گــچـّــی دن گــچ عــلــم و صنـعـتــدن دانیـــش
دئــمــه قــویــنــوم او پــهــلـه یـنــن دارامیـــش
نـه بــولــمــوشــانگ بو دین و بو آلـــلاهـــدان
بـــو گــچـّــی دن بــو قــویــونــدان گـــلّاهـــدان


 اعــوذوبــالله دئــدی:صـلـوات وئـردی تورک
بیــر آغــزیــنی شئـیـطان ایـچی ایردی تورک
دئـــدی:مـنـیـم دیـرلــیـگـیــم تــاری نیـنگ دیر
هـئـچـنــه یــوخـوم هـرنه ده وار اونونگ دور
 
اوغـــلاغــیــمــی مــنــه قــایــتــارمــیــش آغــا
وئـــرم قـــوربـــان جــانــیــنــا شــاهـچیـراغــا
او قـــوچــومـــو وئــردم حضــرت عــابــّاســا
اؤلــــدوردم اتـــیـــنـــی قــــویــــارام تـــــاســـا


اه ودن- اه وه، ائـــلـــدن- ائـــلـــه گـــزدیـــردم
مـن شـمـع ایـنــن اوزرلـیـگ، تـوتـوزودوردم
قــوربـانــام عــابــّاسیـنـگ کسـیک قــولــونــا
دیــرلــیـگـــیـمـی وئــــردم تــــاری یــولــونــا

شئیطان دئــدی:بی سـس اول چوخ قوز اولـما
هــر یئــرده کـی یـاپـیـشـمـیـشـانـگ قـازیـلـما
تـاریـنگ اولـسـایـدی بـو گونده ده یـلیـدیـنگ
گـچـّی- قـویـون پـهــلی سیـنــده ده یـلیـدیــنگ


تـارینـگ اولسـایدی اینـدی سن کنده یدیـنگ
اؤزونـگ ایـچـی آلـلاهـا بیــر بنــده یدیـنگ
تورک گئنه دن قووزاندی صلوات وئـردی
ال ائــتــدی چـومــاغــا سهــمی سینـدیـردی

دئـــدی: بئـــیه بیلـــمنـگ کـی مـن پــولادام؟
تخــتــنــگــدن چـــومــاغـــی الان بـــولادام
مـــن حـضــرت-ی آدام ده یـیــلم آلــلانـــام
ایپــینــگ اینــن هــر قـویـویـا سالــلانـــام

مـن تـــاری ایـنـان قـوم و خئـشم یولداشام
حـــق یــانیــنـدا جبــرئـیـلـدن مـــن بـاشـام
شئـیـطان دئـدی: مـن اوتـام سـن دمیرنگ
بیــر ایـفـیـرسـم بورّو خـورد و خمیرنگ

تـورک گؤردو کی چوماق فایدا یوخودور
جـار و جـاررس یئـر و گـؤیـده یوخودور
دئـــدی:آهــای حــارام شئـیطان-ی رجـیم
نــه فـایــدا کـه سنـه ائــتـیـشـمـز گـوجـوم


نـیــج ائــدم کــی منیـم ســوودا یـوخوم دور
چـــومــاق واریــم قــلم-دووات یـوخوم دور
انگـــلـیـــنگی اولامیــشـــانــگ چــوبــانــا
حــــاوالانــگــــی وئـــــره رم "ارســلانـــا"

دئــیـه رم: کـی دامـار چکــه دالــینـــگـــدان
روزگــاری شعـر دئـیـه بـو حـالینـــگـــدان
شئیطان دئدی: سؤیلدینگ کیم "ارسلان"؟
بووام! یانسین او تاری اینان جر سالان؟

او گـؤرسـدمـه آغ و قـره سچـمـه میــش
من کـی خوبـام تاری دانـدا گچمه میــش
تــاری ایـنــان تـورک یانیـندا یوخ قرار
بـوردا تـوردوگ صـالاح ده ییـل الفرار
 

شاعر:ارسلان میرزایی

 گرداورنده:شهرام بدری

ماه مهر،ماه جدایی


روزهای آخر تابستان که می شد کم کم ایل هوای قشلاق می کرد از ییلاق به سوی گرمسیر روانه می شد روزتا شب با پای  پیاده راه می رفتیم  و نزدیکهای غروب که می شد اتراق می کردیم وشب تا سحر برای نگهداری اموالمان کشیک می دادیم تا نکنه دزدان از همه چیز بی خبر دستبردی به تنها داشته مان  بزند.  مسیر حرکت ایل در حدود 15 روز به طول می انجامید در بیشتر اوقات چند روزی از ماه مهر سپری می شد تابه مقصد برسیم .

هر چه به مقصد نزدیکتر می شدیم غمگینی در چشمهایم نمایان تر می گشت و جدایی را با تمام وجودم حس می کردم آنگاه من سراسیمه به فکر رفتن می افتادم مادرم از ته مرفج لباسهای چروک شده که مانند آکاردون بود در می آورد. 

وقتی می پوشیدم چند سانتی کوچکتر بود (لباس سال گذشته بود ) با چشمی اشک آلود ،دلی غمگین وکوله باری از بغض، بقچه کوچکی که نقش کیف دستی را ایفا می کرد و اندورنش مقداری کشک وخوراکی بود  برمی داشتم وبه سوی غربت  به راه می افتادم هر گامی که بر می داشتم جدایی ام ببیشتر بیشتر می شد

جدایی از  پدر ومادر

از ایل.

از فرهنگم.

از زحمتهای بی منت برادرم .

همه خواسته های کودکی ام را  به فراموشی می سپردم .

شعر های کودکی ام را در  کوهها ودشتها رها می کردم .

 تمام  دارایی ام در بقچه ای خلاصه می شد ،  روانه شهری می شدم که هویتم را به یغما می برد وزندگی پر اضطراب را برایم به ارمغان داشت وآزادیم قربانی آرمانهای نیاکانم می گشت .

ترانه های ایلیاتی به بایگانی خاطراتم می پیوست.

ماه مهر نبود

 ماه فراق از خاطره های تلخ وشیرین بود

 ماه دور ماندم از اصل خویش

ماه تحقق بخشیدن به خواسته های پدر ومادر دلسوزم بود.

ماه گریه کودک ایلیاتی که هر ساله در برهی از زمان از کمند بازیهای کودکی اش رها می شد  تا دانش را دور از سایه بزرگانش بیا موزد وبر تجربه هایش بیافزاید هنگام رفتن مادرم بغلم می کرد ومی گفت پسرم برو درس بخوان تا مثل ما نشوی برای خودت کسی باشی .

دستهایم را دور گردنش گره می زدم هق هق کنان فعل نمی روم را صرف می کردم.

.اشک در چشمهایم حلقه می زد وچون برق می درخشید .

گرمای  وجودش تا قدری  آرامم می کرد ولی نه به آرامی همیشگی. نمی دانست در دل کوچکم چه طوفان بزرگی برپاست .

اشکهایم را با چار قدش پاک می کرد وبه سوی آینده ای که هیچ شناختی از آن نداشتم هدایت می شدم به هر ترتیبی بود مغلوب شیوایی سخن و مهر مادرانه اش می شدم.

  راه رفتن راه  پیش می گرفتم هنوز نرفته بودم فکر آمدن را در سر می پروراندم به امید آن روزی بودم که بهار از راه برسد زودتر برگردم .

آنگاه که دل از همه چیز می کندم بر این باور بودم که باید در انجام وظیفه ام کوشا باشم تا مایه افتخار خانواده گردم. همیشه آموزگارم در اولین روزسال  مدرسه می خواستن که بدانند در تعطیلات تابستان کجا بودیم وچکارکردیم .

هر کدام از دوستانم خاطره ای از مسافرتشان به نقاط مختلف کشور می گفتند .نوبت من می شد  بچه ها و حتی آموزگارم هم می دانست من کجا بودم .

زحمت من کمتر می شد اما کمی دلگیر.... بیشتر سالها شاگرد ممتاز بودم مادر  همکلاسی هایم از من می خواستند که هوای فرزندشان را داشته باشم .همیشه از مادرشان سرکوفت می خوردند که چرا همانند من درس نمی خوانند.  ودر دوران دوازده ساله تحصیلم هیچ وقت والدینم رادر انجمن اولیا ندیدم .

برایم آرزویی بود که هرگز تحقق نیافت هرچندهیچ مشکل اخلاقی ودرسی نداشتم که آنها را به زحمت بیاندازم

مردودی برایم بیگانه بوداز این جهت بسی خوشحال بودم .

اینک با گذشت سالها از این روزگار بیادماندنی  خدا را سپاس می گویم که توانستم با تمام دوری وسختی که بر من گذشت لبخند رضایت را بر لبان پدر ومادرم جاری سازم .

از این بابت خرسندم. 

مرفج: به رختخواب پیچ گفته می شود.     

http://piran89.blogfa.com/post-13.aspx

قایناق:

تورک قشقایی